-
سومین مروارید دهان پسرک، جوانه زد
شنبه 1 اسفند 1394 10:38
چند روزیست که تغییراتی در بدن فرآیین به دلیل جوانه زدن دندان هایش رخ داده مثلا بد غذایی میکند و یا بعضی اوقات از خواب می پرد، کم و بیش غر می زند و عمل دفعش دچار مشکل شده است. یبوست برای بچه ی هشت ماهه درد بدیست، حالا یکی نیست بگه کدوم درد خوبه !!! هرچقدر هم که مواد غذایی ملین میخوره خیلی تاثیرگذار نیست. انگار که باید...
-
ولنتاین نامه
یکشنبه 25 بهمن 1394 10:41
یکی از اعمال واجب روز ولنتاین ارسال پاکت عشق از طریق ایمیل است که بنده این امر خطیر رو دیشب به جا آوردم و امروز صبح پاسخ نامه ام را دریافت کردم. سلام عزیزم. دوستت دارم برای همیشه امیدوارم همیشه در کنار من و فرشته ی کوچیک زندگی مون سلامت باشی. من و فرآیین عاشقتیم همیشه تو یک برنده ای ، برنده ی عشق دیشب بحث یک برنامه...
-
دومین مروارید در دهان پسرک جوانه زد
شنبه 24 بهمن 1394 10:17
هفته ی گذشته حسابی شلوغ بودم، اول اینکه بابا و خواهری به تهران آمده بودند و بعد از گذشت چهار روز، دیروز صبح راهی اصفهان شدند. و دوم اینکه شاغل بودن و رسیدگی به امور خانه و از همه مهم تر مراقبت از پرنده ی کوچک خوشبختی وقتی برای آپدیت کردن وبلاگ نگذاشت. دیروز صبح که تمام و کمال در خدمت پسرک بودم ، دیدم بله دندان دومی هم...
-
با حضور فرآیین من بهترین سفر دنیا را تجربه میکنم ... سفر به دنیای مادری
شنبه 17 بهمن 1394 10:17
روال زندگی من از همان کودکی بر همین قرار بود. از داشته های بچه های اطراف و همسن و سالانم هیچگاه حسرت نخورده ام و این خصیصه ی اخلاقی هنوز هم در من ادامه دارد. علایقم با تمام زن های اطرافم فرق می کند. هیچ وقت حتی به ذهنم هم خطور نکرده که فلان وسیله را عوض کنم یا فلان مبل را هوس کنم حتی اگر به منزل اطرافیانم بروم و چیزی...
-
اولین مروارید پسرکم جوانه زد
جمعه 9 بهمن 1394 09:27
فرآیین چند روزیست بی اشتها شده و برای غذا خوردن خیلی مقاومت میکند. احساس کردم شاید غذاش تکراری شده و به همین خاطر محتویات سوپش را عوض کردم و یک سوپ با عدس و سینه مرغ و مقداری جعفری پختم که با وجود بی نمکی مزه ی خوبی دارد.شکرخدا سوپ جدید را بهتر می خورد ولی در کل مثل قبل با اشتها غذا نمیخورد. دیروز که در آشپزخانه مشغول...
-
آخه با چه روحیه ای مردم رو تشویق به ازدیاد جمعیت می کنن
چهارشنبه 7 بهمن 1394 09:18
بالاخره یک ماه از اشتغال به کار من گذشت و پیگیر کارهای مرخصی زایمان و دریافت حقوق شدم. خدارو شکر این بار خیلی اذیت نشدم در حدی که فقط یکسری مدارک بردم بیمه و یه نامه ی تایید کارفرما گرفتم، دادم اداره امضا زد و بعد یک تاییدیه ی شماره حساب از بانک و بعد هم تحویل مدارک به بیمه و فرمودند چهل روز دیگه به حسابت واریز میشه،...
-
این روزهای فرآیین
سهشنبه 29 دی 1394 10:42
این روزها فرآیین روبه راه تر شده و گمونم دیگه داره شرایط رو می پذیره. پرستارش میگه چند روزیه که هم آرامشش برگشته و هم خوابش تنظیم شده. غذاشو هم خیلی خوب میخوره ماشاله. الهی قربون پسرکم بشم که انقدر هم گلابی دوست داره. از اول دی ماه فرآیین شروع کرد به غذا خوردن و به توصیه دکتر از دو قاشق غذاخوری لعاب برنج شروع شد و...
-
پیام پرمحتوای ایشون: «من میگم آزرمی معنی شرم میده ولی حالا که قبول نمی کنی تو خریت خودت بمون»
چهارشنبه 23 دی 1394 09:37
زمانی که تازه وبلاگ نویسی رو شروع کرده بودم یکی از خوانندگان گیر به اصطلاح سه پیچ داده بود که املای آذرمی دخت اشتباهه و باید آزرمی دخت بنویسی ... خلاصه ما برای ایشون توضیح دادیم و ایشون اصرار ورزیدن که آزرم به معنی شرم میشه و املاش اینطوریه ... و من بازهم توضیح دادم که خواننده ی گرامی نام من به معنی شرم نیست بلکه...
-
غم غریبی و غربت چو برنمی تابم
شنبه 19 دی 1394 13:06
مدتیست ذهنم مشغول مهاجرت کردن از تهران است. این شهر دوست داشتنیه آلوده با هزاران فراز و نشیب. حسابِ احساس و جوگیری و این حرفا نیست، حساب دو دو تا چهارتاست. هزینه و اجاره های بالا، آلودگی هوا که قاتل زیرپوستیه همه ی پایتخت نشینان شده، ترافیک و خستگی های طاقت فرساش، دوری از خانواده، هزینه پرستار و از همه مهمتر دوری از...
-
بنشین ای گل، به کنارم بنشین
چهارشنبه 16 دی 1394 11:56
دیروز پرستار فرآیین براش مشکلی پیش اومد و نتونست بیاد. از شانس خوبم خواهر و پدری تهران هستن و پسرک دیروز پیش اونا موند، البته انوش هم این روزها در حالت نیمه تعطیلی به سر می بره. ظاهرا دیروز به پسرک زیاد سخت نگذشته و همه چی بر وفق مراد بوده خدا رو شکر. دورش که شلوغ باشه کمتر دلتنگی میکنه. اولین بار که فرآیین تونست...
-
حسم دقیقا مثل روز اول مهر بود
یکشنبه 13 دی 1394 12:49
دیروز اولین روز بازگشتم به کار بود. شش ماه مرخصی زایمانم در چشم برهم زدنی تموم شد و من راهی اداره شدم. از شب قبل حس روز اول مدرسه رو داشتم. همون حس نه چندان خوشایندی که هفته های اول مهر به آدم دست میده. دوری از پسرک لپ گلی و همیشه خندون هم این حس رو ناخوشایندتر کرده بود. البته دیروز انوش تعطیل بود و پیش پسرک موند و از...
-
شش ماهگی و موعد واکسن
یکشنبه 6 دی 1394 00:47
دیروز فرآیین شش ماهه شد و نوبت واکسنش رسید و من از همون اول صبح که بیدار شد شروع کردم براش ماجرای واکسن و مفید بودن و سلامتی رو تعریف کردن. وقتی سوزنو زد تو پاش چندتا جیغ کشید و یه چیزایی هم گفت که گمونم فحش بود :) امروز در راهرو مرکز واکسیناسیون کلی فرشته دیدم. فرشته هایی که همین تازگی ها زمینی شده بودند و منتظر نوبت...
-
اندر حکایات دورهمی های شبانه
شنبه 5 دی 1394 00:23
دیشب دورهمی دیگه ای رو تجربه کردیم از نوع سفره خونه ای. توی این روزو شبای آلوده و پرترافیک تهران هرچقدر آدم کمتر از خونه بیرون بره مسلما بهتره ولی خب کمتر ازین فرصتا پیش میاد که همگی وقت آزاد داشته باشیم و بتونیم دور هم جمع بشیم. در نتیجه فرصت های این شکلی رو باید مغتنم شمرد. شب خوبی رو تجربه کردیم و خوش گذشت خداروشکر...
-
پاره خط لغات
جمعه 4 دی 1394 02:47
امشب یعنی در واقع دیشب، برای پسرک کیک پختم به مناسبت جشن کلمه که قرار بود شب یلدا باشه. چندتا از دوستای خوبمون هم مهمونمون بودند و در کنار هم کیک و دسر خوردیم. امیدوارم بتونیم به مناسبت تمام شیرین کاری های فرآیین براش یه کار یادگاری انجام بدیم. دیشب ساعت سه نیمه شب فرآیین بی خواب شده بود و توی تاریکی صداهای هیجان...
-
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
چهارشنبه 2 دی 1394 02:10
فکری ام برای شادی های زودگذرمان. شادی هایی که اگر چه زود میگذرند اما در ذهن ها و قلبهایمان ماندگارند. و یلدا بهانه ایست برای این شادی های زودگذر اما به یاد ماندنی. قرار بود برای پسرک، شب یلدا جشن کلمه بگیرم اما برنامه تغییر کرد و با دوستانمون دور هم جمع شدیم و یلدا رو جشن گرفتیم. یک یلدای به یاد ماندنی که تا شش صبح...
-
یادته پارسال این موقع پسرک گفت: آققققا
دوشنبه 23 آذر 1394 02:21
پسرک بندانگشتیه ما چند روزیست اصوات جدیدی رو با هیجان ادا میکنه تا اینکه بالاخره امروز این اصوات تبدیل شد به کلمه ای شبیه آقا، آقه یا آخا ... منو انوش کلی ذوق زده شدیم. البته خواهری هم این چند روز اینجا بود و در ذوق زدگی ما شریک. اول که فقط از سر تجربه این اصوات رو ادا می کرد ولی الان دیگه با ما همراهی میکنه. بهش...
-
یک سال دیگه از دفتر زندگی من ورق خورد
چهارشنبه 11 آذر 1394 01:53
امروز از صبح کلی شلوغ بودم. خانواده م از شهرستان اومدن. اول که بساط ماهی درست کردن براه انداختم برای ناهار و بعد هم دست به کار کیک و دسر درست کردن شدم. چرا ؟؟؟؟ آخه امروز تولدم بود ... دست و جیغ و هوراااااا امروز من بیست و نه ساله شدم. ولی اصلا باورم نمیشه که بیست و نه سال گذشته. فکر نمی کردم انقدر زود بزرگ بشم ولی...
-
دنیا از منظری متفاوت
دوشنبه 2 آذر 1394 23:28
امشب شاهزاده ی من در ساعت نه و دو دقیقه شب غلت زد. مشغول نق زدن بود و من رفتم که پستونکشو بشورم، وقتی برگشتم دیدم غلت زده و با هیجان داشت اطرافشو نگاه می کرد. از شدت هیجان نمی دونستم چیکار کنم. سریع پریدم گوشیمو اوردم ازش عکس گرفتم و بعد هم توی دفترچه خاطراتش تاریخ امروز رو یادداشت کردم. پسرکم، امروز با تلاش خودت...
-
اولین مهمونی البته از نوع اداری
یکشنبه 10 آبان 1394 17:10
امروز فرآیین و بردم اداره آخه خیلی وقته دوستم منتظره که من برگردم تهران و برم اداره که خوشبختانه امروز میسر شد. در واقع خودم هم خیلی دلتنگ رییسم (بابای تهرانیم) و همکارم ( ابجی بزرگم) شده بودم. فرآیینم که خوشحال و خندون، مدام با همکارام می خندید و بغل همه شون رفت. در کل خیلی باهاشون راحت بود و انگار که از قبل همه رو...
-
یه زندگی شیرین سه نفره با کلی تجربه های خوب در پیشه
سهشنبه 5 آبان 1394 16:57
دیروز بعد از سه ماه و ده روز دوری از لونه ی کوچیکه عاشقانه مون، سه تایی برگشتیم خونه. حالا دیگه منو انوشو فرآیین زندگیه سه نفره مون رو شروع کردیم. دیروز فرآیین چهار ماهه شد و واکسن چهارماهگیشو زدو تقریبا مثل دفعه قبل گریه کرد و تب کرد. البته من هربار که میخام ببرمش برای سوزن زدن باهاش کلی صحبت میکنم و براش توضیح میدم...
-
سه ماهگی
شنبه 4 مهر 1394 00:56
امروز شاهزاده ی مامان سه ماهه شد ولی بازم من نتونستم به مناسبت سه ماهگیش کار خاصی براش انجام بدم چون واقعا سخته و مدام وقت کم میارم زمانی هم که بیکار میشم دیگه انقدر خسته م که توانی برام نمی مونه. البته همه مامانا این شرایط منو درک می کنند. فقط خوبه که یه مرور کنم برای پسرم که تو این سه ماه کجاها رفته: عشق مامان تا...
-
زیارتت قبول عشق مامان
یکشنبه 29 شهریور 1394 00:44
تو ماه سوم بارداری نذر کردم که شهریور ماه نودو چهار که پسرم یه خورده از آب و گل دراومد ببرمش زیارت امام رضا. و بالاخره دیشب نذرم ادا شد و امام رضا منو فرشته ی بند انگشتیمو طلبید. وای که چقدر به خاطر هفته آخر تعطیلات حرم شلوغ بود در حدی که منو فرآیین روبروی ایوان طلا نشستیم و نتونستیم بریم داخل و از همون روبروی گنبد...
-
عکس های یادگاری
شنبه 14 شهریور 1394 00:38
امروز منو پسرم رفتیم آتلیه و چند تا عکس خوشگل با هم گرفتیم. چقدر عکس گرفتن از نوزاد سخته خصوصا که فرآیین خیلی به پستونک وابسته شده و خیلی سخت ازش دو یا سه تا عکس بدون پستونک گرفتیم. ولی حیف که همش بیدار بود و نتونستم ازش تو خواب عکس بگیرم. فقط امیدوارم سرما نخورده باشه چون مجبور شدم چندتا عکس لخت هم ازش بگیرم. پسرکم...
-
واکسن دوماهگی
پنجشنبه 5 شهریور 1394 00:36
دیروز فرآیین دو ماهه شد و واکسن دو ماهگیشو زدم ولی خیلی اذیت شد چون بعد از گذشت سه ساعت و نیم کم کم تاثیر استامینوفن رفت و پسرکم با جیغ از خواب پرید و حدود بیست دقیقه گریه کرد. حسابی دست و پامو گم کرده بودم و اشکم داشت در میومد. نفهمیدم چه جوری دوباره قطره رو ریختم تو دهنش، و طفلی انقدر جیغ کشید که صداش گرفت و آخر هم...
-
اولین شبی که شاهزاده ام مرا همراهی کرد
چهارشنبه 21 مرداد 1394 00:08
امروز از صبح در تب و تابم که پسرکم رو چه جوری به عروسی ببرم که اذیت نشه آخه فقط چهل و نه روزشه و اولین مراسم عروسی هستش که میره ولی ماشاله پسر صبورم خیلی با مامانش همکاری کرد و کل مهمونی رو ساکت بود و خوب خوابید تا به مامانش سخت نگذره . پسرکم ایشاله همه ی زندگیت به شادی و خوشی بگذره.
-
لبخندهای دلربا
دوشنبه 12 مرداد 1394 23:54
اولین خنده فرشته ی نارنینم رو شب دوم تولدش دیدم، که در واقع قهقهه بود و اصلا باورم نمیشد نوزاد دو روزه اینطوری بلند بخنده ، گمونم اون لحظه داشت خواب فرشته های نگهبانش رو می دید. وقتی فرآیین می خنده احساس می کنم خدا داره بهم لبخند میزنه، هرچی باشه فرآیینم یکی از فرشته های پاک و کوچولوی خداست. اما امروز پسرکم خیلی منو...
-
تو نمیومدی پیشم، من عاشق کی می شدم؟!؟
یکشنبه 4 مرداد 1394 21:44
امروز پسرکم یکماهه شد. به همین سرعت یک ماه گذشت اما نه مثل ماه های قبل، این ماه تو زندگیه من پر از خیر و برکت بود چون من تو بغلم یک معجزه دارم، معجزه ای که خیلی عاشقشم و از خدا واسه وجودش هزاران بار سپاسگزارم. واسه یک ماهگی پسرم نتونستم برنامه ی خاصی داشته باشم که واسش یادگاری بمونه یکی از دلایلش اینه که خونه خودم...
-
اگه می رفتم ممکن بود همون وسط کار، بچه رو بزنم زیر بغلم و فرار کنم
دوشنبه 29 تیر 1394 20:53
امروز برای ما سه تا روز خوبی نبود. فرآیین بیست و شش روزه شده و باید می بردیمش برای ختنه. دیروز قرار بود ببریم ولی من تا اسم ختنه میومد دلم می لرزید آخه واقعا سخته که نوزاد طفل معصوم جلوی چشمت درد بکشه ولی خب چاره چیه !!! بالاخره که باید انجام می شد و هرچه زودتر بهتر. خوشبختانه من نتونستم برم چون جلوی مطب دکتر جای پارک...
-
فرشته ها همیشه با خودشان رحمت می آوردند
شنبه 27 تیر 1394 19:08
امروز شهر کویری ما میزبان ابرهای سیاه شد، ابرهای سیاهی که آذرخش های پر صدا خبر آمدنشان را دادند. اما این بار این آذرخش ها نه تنها ترسی در دل ما نینداخت که از شدت شوق حضورشان لبخندمان کش آمد. یک باران بیست دقیقه ای با شدت فراوان در گرم ترین فصل سال به غیر از شادی و شور و لبخندی از سر رضایت و شکرگزاری چیز دیگری همراه...
-
شونزده روزگی
جمعه 26 تیر 1394 10:43
منو انوش توی شونزده روزگی باهم فرآیین رو حموم کردیم البته خب حسابی هم استرس داشتیم که مبادا بچه از دستمون سر بخوره. انوش رو زمین نشست و یه حوله رو پاش پهن کرد و فرآیین رو گذاشت روی پاش و منم سر و بدنش رو شستم. بعدن که انوش برای دوستاش تعریف کرد خیلی تعجب کردن و دو سه نفرشون می گفتن ما اصلن جرات نداشتیم بچه مونو تا هف...