آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

خوشبخت ترینم وقتی ذهن و دلم گرم شده با رنگ های گرم پاییزی

برای من همیشه پاییز دلبر است، اما آذرش در این میان چیز دیگریست.

انگار که آن باد معروف آذرماهی دیشب آمده و تا صبح با برگ های درخت ها مشغول بزم و پایکوبی بوده اند. امروز که از خانه بیرون زدم، رد و نشانی به جای گذاشته بودند. زیر هر درخت پر از برگ بود، ولی لحظه ای که وارد پارک ملت شدم فهمیدم چه خبرررررررر بوده ...

دهانم باز مانده بود از این همه زیبایی، این حجم از رنگ، یکجا، زیر پاهایم، مقابل چشمانم،  و در طول مسیرم ...

خدایا وه ه ه که تو چقدر هنرمندی، چقدر دست و دلبازی، چه سخاوتمندانه رنگ پاشیده ای آخر به این شهر، چقدر خوش سلیقه ای ... این حجم از رنگ های گرم، زرد، قرمز، نارنجی، قهوه ای و ده ها رنگ دیگر از قلم موی تو پاشیده شده بودند بر سر این درخت ها.

پاهایم اصلن راه نمی رفت، لبهایم اصلن روی هم گذاشته نمی شد. فقط حیرت بود و حیرت، زیبایی خارق العاده ی دیروز حتی یک لحظه هم از خاطرم نمی رود. رفته خانه کرده آن لابه لای مغزم و همه سلول های خاکستری اش را نارنجی کرده. 

روی برگ ها پاورچین و پاورچین قدم گذاشتم. صدای خش خش شان بهترین سمفونی دنیاست. کمتر از حس پرواز نیست وقتی که زیر پاهایت پر از برگ است  و تا چشم کار می کند تمامی رنگ های گرم دنیا مقابل چشمانت. احساس می کنم پیشانی ام اُخرایی شده. چشمایم زرد است و دست هایم قرمز. احساس می کنم لباس هایم رنگ گرفته اند، رنگ های گرم پاییزی. انگار دلم را انداخته ام توی دیگ روناس و مثل نخ قالی بافی همینطور هم زده ام. حالا که روی طناب پهنش می کنم تازه فهمیده ام دلم هم نارنجی شده، نارنجی پر رنگی که گاهی به قرمز می زند.

...

پ.ن: زیبایی دیروز رو نمی توانم توصیف کنم هرچند زیاد عکس گرفتم، ولی خب شاید پنجاه درصد از زیبایی اش در عکس منعکس شده.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.