آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

دعام زود به آسمون هفتم رسید :)

دیروز تمام روز ذهنم مشغول تنظیم کردن مرخصی هام بود. اینکه چند روز قبل از زایمان میتونم مرخصی بگیرم، چقدر می تونم از مرخصی استفاده کنم، اصلا تا کی میتونم بیام سر کار، و ازین قبیل فکرها ....

نزدیک به پایان وقت اداری داشتیم با رییس شوخی می کردیم و گپ و این حرفا که اون بنده خدا هم گفت ببین باباجان تو غصه مرخصی رو نخور من ده روز بهت مرخصی تشویقی میدم، اصلا دیگه از سیزده خرداد نیا سر کار

و اینگونه شد که من تا مقصد را در آسمانها سیر می کردم .....

تشکر نامه: پسرم از برکت وجود تو یه رییس خوب نصیب من شده

آذرمی دخت غرغروووو

دیگه خسته شدم، دارم روزشماری می کنم که این دو ماه هم هرچه زودتر بگذره و بتونم پسر نازمو ببینم. خدارو شکر حالم نسبت به خیلی ها خوبه ولی مدام خوابم میاد، تو اداره چشمامو به زور باز نگه می دارم.

آخه شبا خواب ندارم که ... تا ساعت دو نصفه شب که خوابم نمیبره، به محض اینکه یه ذره خواب میاد به چشمام باید ازین پهلو به اون پهلو بشم، پوزیشنمو که عوض می کنم دستشوییم می گیره، تا میام بلند بشم برم دستشویی رگ پشت پام می گیره و باید بشینم پامو ماساژ بدم، از دستشویی برمی گردم گشنه م میشه، یه چیزی میخورم که سیر بشم دوباره تشنه م میشه و این ماجرا همچنان ادامه دارد ....

تازه از دیشب نفسم هم دیگه راحت بالا نمیاد، صبح ها هم که هیچی دیگه .. با کتک بیدار میشم میام سر کار

همش میگم بیخود نیست بهشت و گذاشتن زیر پای مادرا هاااا .. والا ااا ...

در مسیر راه شیری

بدجوری استرس گرفتم. قراره اداره منتقل بشه به غرب تهران و منم ساکن شرق، و باید دو روز تو راه باشم تا برسم به محل کارم :(

حالا فاصله زمانی به کنار، باید دو خط تاکسی عوض کنم با مقداری پیاده روی ... خونه رو هم نمیتونیم منتقل کنیم به غرب چون اونطوری مسیر انوش طفلی صدبرابر میشه. نمیدونم با این شرایط چطوری می تونم برم سر کار .

دست به دامن خدا شدم که تا آخر خرداد جابه جا نشیم و مرخصی زایمان هم برای تامین اجتماعی ها نه ماهه بشه.