آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

یه اتاق کار بی نظیر انتظارمو می کشید

امروز بالخره در محل کار جدید مستقر شدم. 

ماجرا اینه که من کارای انتقالی رو در تهران پیگیری کردم و پونزده شهریور اسباب کشی کردیم مشهد. وسایل رو بگی نگ مرتب کردیم و برای هفته آخر شهریور من دوباره برگشتم تهران تا کارهای نهایی رو انجام بدم. 

دیگه نگم که از فرصت استفاده کردیم و چند جایی برای تفریح سر زدیم و چند تا از دوستان جان رو هم دیدیم برای خداحافظی و خلاصه صبح ها سر کارو عصرها عشق و حال 

برگشتیم مشهد و من دوباره ناچار شدم برای کارهای اداری بعد از عاشورا برگردم تهران، البته تنها و با پسر خاله و همسرش. فرآیین و پدرش با من نیومدن. 

خلاصه که رفتم ستاد و همون روز کارهام رو به راه شد و نامه انتقالی به دست اومدم نشستم تو هواپیما 

اینم بگم تو همون تایم چون پروازم ساعت هفت شب بود با یکی از دوستانم به موزه آبگینه رفتیم و یک ساعتی رو اونجا با هم وقت گذروندیم و از دیدن اون همه چیزای خوشگل کیف دنیا رو بردیم. 

پونزدهم ماه هم رفتم خودم رو به اداره مشهد معرفی کردم که اونجا هم به صورت موقت منو فرستادن اداره شهرستان تا تکلیف مشخص بشه. بماند که این وسط چقدر برای اینکه کجا برم حرص خوردم و تلاش کردم که منو نفرستن راه های دور (کار به رفتن به شهرستان های اطراف مشهد هم رسید که زیر بار نرفتم و گفتم استعفا میدم) و بعد از کلی رفت و آمد محل کارم شد یه اتاق دنج با ویوی خوشگل وسط یه پارک خوشگل