آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

ولنتاین نامه

یکی از اعمال واجب روز ولنتاین ارسال پاکت عشق از طریق ایمیل است که بنده این امر خطیر رو دیشب به جا آوردم و امروز صبح پاسخ نامه ام را دریافت کردم.

سلام عزیزم.

دوستت دارم برای همیشه

امیدوارم همیشه  در کنار من و فرشته ی کوچیک زندگی مون سلامت باشی.

من و فرآیین عاشقتیم همیشه

تو یک برنده ای ، برنده ی عشق


دیشب بحث یک برنامه تلویزیونی همین ولنتاین بود. اینکه چی هست و اصلا خوبه یا بد و اینکه مربوط به فرهنگ غرب هستش و به ما مربوطه یا نه. خانمی که پشت خط بود می گفت به نظرم عشق خوب است و اصلا نباید تاریخ و روز داشته باشد و باید همیشه عاشق بود و ...

حرفش  را قبول دارم و در قدرت عشق شکی ندارم اما فکری ام که با شرایط  زندگی های امروزه که با سرعت هرچه تمام به سمت ماشینی شدن پیش می روند اگر همین مناسبت ها نبود که عشق را، دوست داشتن را، قدر هم دانستن را یادآوری کند دیگر  کی فرصت داشتیم به صورت جمعی و یک صدا به هم ابراز عشق کنیم .

ولنتاین، سپندارمذگان، اسفندگان یا هر نام دیگر تفاوتی ندارد مهم همین ابراز هاست. فرصت هایی که این روزها کمتر به خودمان می دهیم.

دومین مروارید در دهان پسرک جوانه زد

هفته ی گذشته حسابی شلوغ بودم، اول اینکه بابا و خواهری به تهران  آمده بودند و بعد از گذشت چهار روز، دیروز صبح راهی اصفهان شدند. و دوم اینکه شاغل بودن و رسیدگی به امور خانه و از همه مهم تر مراقبت از پرنده ی کوچک خوشبختی وقتی برای آپدیت کردن وبلاگ نگذاشت.

دیروز صبح که تمام و کمال در خدمت پسرک بودم ، دیدم بله دندان دومی هم سرو کله اش پیدا شده.

پ.ن: قربونش برم که انقدر مظلومه و  صداش درنمیاد. یعنی دلم آب میشه براش وقتی می بینم این همه درد و دوری از مامان و باباشو صبح ها تحمل میکنه و انقدر صبوری میکنه

با حضور فرآیین من بهترین سفر دنیا را تجربه میکنم ... سفر به دنیای مادری

روال زندگی من از همان کودکی بر همین قرار بود. از داشته های بچه های اطراف و همسن و سالانم هیچگاه حسرت نخورده ام و این خصیصه ی اخلاقی هنوز هم در من ادامه دارد.

علایقم با تمام زن های اطرافم فرق می کند. هیچ وقت حتی به ذهنم هم خطور نکرده که فلان وسیله را عوض کنم یا فلان مبل را هوس کنم حتی اگر به منزل اطرافیانم بروم و چیزی را به شدت بپسندم و به اصطلاح چشمم را بگیرد فقط در همین حد است که صاحب وسیله را به خاطر خریدش تحسین کنم ولی بازهم هوس اینکه آن چیز برای من باشد را نمی کنم.

از دیگر تفاوت هایم خرید رفتن است، برخلاف بسیاری از خانم های اطرافم که عنوان می کنند از خرید کردن لذت می برند و باعث آرامش آنها می شود هیچگاه از خرید کردن احساس آرامش نکرده ام و در اکثر مواقع برای رفع احتیاجاتم خرید می کنم.

هیچ وقت آدم حسودی نبوده ام مگر در یک گزینه و آن هم سفر است. من عاشق مسافرت هستم و هرکس از سفرهایش برای من صحبت کند به شدت هوس می کنم. مدام دلم می خواهد در سفر باشم. دلم می خواهد همه جا را ببینم. از بچه گی هم همینطور بودم. همیشه وقتی ماشینمان در جاده می رفت دلم می خواست تا پشت آن کوهی که در افق پیدا بود برویم چون حتما جاذبه هایی در پشت آن کوه بلند انتظارمان را می کشید.

حدودا یکسال ونیم است که به خاطر بارداری و  حضور فرآیین به غیر از مشهد به سفر دیگری نرفته ام. اما وقتی با همراهی پسرک جم تراول می بینم خیلی از احساس نیاز به سفرم رفع می شود چون در آغوشم یک دنیا نشسته و دارد با من به جاذبه های گردشگری دنیا نگاه می کند و من از این سفر بی نهایت احساس آرامش می کنم.

اولین مروارید پسرکم جوانه زد

فرآیین چند روزیست بی اشتها شده و برای غذا خوردن خیلی مقاومت میکند. احساس کردم شاید غذاش تکراری شده و به همین خاطر محتویات سوپش را عوض کردم و یک سوپ با عدس و سینه مرغ و مقداری جعفری پختم که با وجود بی نمکی مزه ی خوبی دارد.شکرخدا سوپ جدید را بهتر می خورد ولی در کل مثل قبل با اشتها غذا نمیخورد. دیروز که در آشپزخانه مشغول آماده کردن فرنی بودم انوش ناگهان مثل ارشمیدس فریاد برآورد که یافتم .. یافتم

و اینگونه بود که انوش کشف کرد اولین دندان فرآیین روی لثه ی پایینش نیش زده، منم از آشپزخانه پریدم بیرون و لثه اش را نگاه کردم و دیدم بله ... دلیل بی اشتهایی اش مشخص شد.

دلم میسوزد برای همه ی این فرشته های معصوم که سر دندان خیلی اذیت می شوند. فرآیین هم از این قاعده مستثنی نیست و دقیقا مثل بقیه ی بچه ها بهانه گیر شده، غر میزند،  مقداری سرش داغ است، بد غذایی میکند و ...

امیدوارم که پسرک صبورم از این مرحله هم به سلامتی عبور کند.

آخه با چه روحیه ای مردم رو تشویق به ازدیاد جمعیت می کنن

بالاخره یک ماه از اشتغال به کار من گذشت و  پیگیر کارهای مرخصی زایمان و دریافت حقوق شدم. خدارو شکر این بار خیلی اذیت نشدم در حدی که فقط یکسری مدارک بردم بیمه و یه نامه ی تایید کارفرما گرفتم، دادم اداره امضا زد و بعد یک تاییدیه ی شماره حساب از بانک و بعد هم تحویل مدارک به بیمه و فرمودند چهل روز دیگه به حسابت واریز میشه، با کسر سی درصد از حقوق پایه ...
قسمت غم انگیز ماجرا اینجاست که از زمان زایمان حقوقت قطع میشه و بعد از گذشت شش ماه باید برگردی سر کار و یکماه هم صبر کنی تا بیمه ی جدید از طرف کارفرما برات رد بشه و بعد که اقدام میکنی باید چهل روز دیگه صبر کنی. به راحتی آب خوردن سهم بیمه رو ماه به ماه از حقوقت برداشت می کنن ولی موقع بازپرداخت شامورتی بازی درمیارن و  قسمت بدتر هم اینکه گیر میدن چرا حقوقت یهویی رفته بالا و ما به نرخ حقوق پایه ی قانون کار بهت بازپرداخت میدیم البته بعد از کسر سی درصد. یعنی مثلا  خیلی به من لطف کنن و سرم منت بزارن  حدود چهارتومن حقوق این شش ماهم میشه.

پ.ن: بازهم باید خدارو شاکر بود چون پارسال که چهارده روز مرخصی استعلاجی گرفتم اول رفتم بیمه یوسف آباد مدارک بردم بعد فرستادن بیمه ی روبروی شهرک اکباتان برای تایید پزشک معتمد که یک روز باید وقت میزاشتی میرفتی نوبت میگرفتی برای هفته ی آینده ش، روز موعود رسید و رفتم همون آزادی برای تایید پزشک، ساعت دو نوبت داده بودن اما پزشک معتمد ساعت چهار تشریف آوردن و چهل نفر هم توی صف، یعنی حدودا شش هفت ساعت الافی و فوت وقت. بعد از اون هم رسید دادن که ببرم بیمه یوسف آباد بزارم تو پرونده. بعد یوسف آباد بهم نامه ی تایید کارفرما داد که ببرم تایید کنم و یه معرفی نامه به بانک رفاه برای افتتاح حساب. این کارها رو انجام دادم بردم بیمه. دوباره یه فرم دادن که ببرم بانک و شماره حسابمو تایید کنم و دوباره تحویل به بیمه و بعد از اون بیست روز کاری طول کشید تا بعد از کسر سی درصد دویست هزار تومن ریختن به حسابم. حدودا سیصد تومن تو این رفت و آمد خرج کردم تا دویست تومن ازشون گرفتم