آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

اینجا خاورمیانه است.

این روزها اوضاع اصلن خوب نیست. یک هفته پر از استرس، خشم و غم به همه ی ما گذشت. من این روزها فقط هراسان و بلاتکلیفم. صبح به صبح با خستگی ذهنی و روحی از خواب بیدار میشم و میام اداره. ظهر هم با خستگی مضاعف برمی گردم خونه.

مدتی بود تو ذهنم از اینکه چرا بچه دار شدم و چرا ظلم کردم بهشون به خاطر دعوتشون به این دنیا، به زمین و زمان بد و بیراه می گفتم، اما این روزها ذهنیتم عوض شده. ظهر که میرم دنبالشون، به محض اینکه چشمم بهشون میفته پر از امید میشم. از تصور اینکه الان دو تا موجود تو زندگی من هستند که براشون پر از انگیزه و امیدم، انرژی می گیرم. از اینکه دلم میخواد براشون هر کاری بکنم، از اینکه تو این روزهای ناامیدی  امید به موفقیت، رشد و بالندگی شون دارم برام مثل یه نوره تو این مملکت تاریک.

تمام تلاشمو می کنم. تمام قدرتمو جمع می کنم تا بتونم بهترین ها رو براشون خلق کنم و اگه بتونم از این مملکت خارجشون کنم. شاید بتونم امنیت و آرامش رو جای دیگه ای روی زمینِ پهناورِ خدا تامین کنم براشون.

راهی که انتخاب کردم خیلی سخت و نفس گیره اما امیدم فقط به خداست. می دونم مثل تمام تصمیم هایی که گرفتم و خودش دستمو گرفت و منو جلو برد، این دفعه هم باهام همراهی میکنه.

خدایا پشتم بهت گرمه. کمکم کن