آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

یاد برخی لحظات زنده ام می دارد

گاهی اوقات افکارم مانند پرنده ای می پرد و می رود بر لب بامِ نه سال قبل،

به زمانی که برای اولین بار انوش را دیدم، در قالب استادی سخت گیر که مدام از شاگرد طرح می خواست ....

حالا فکری ام که اگر در آن لحظه کسی دستی بر شانه ام می زد و می گفت:

آذرمی دخت، نه سال دیگر منتظر تولد فرشته ای هستی که پدرش همین معلم سخت گیر است بی گمان در جا خشکم می زد.

حقیقتا زندگی فرآیند عجیبی ست و به قول سهراب «بال و پری دارد با وسعت عشق»

زندگی، محصولی ست که مانند یکسری مواد در یک لولۀ آزمایشگاه ریخته می شود و در نهایت محلولی می شود سرشار از حس بودن و من چقدر بابت محلول زندگی ام دل شادم و شکر گزار.

و عرق شرم بر پیشانی من

انقدر برای آماده سازی کتابم این دست و آن دست کردم که بالاخره خودشان تماس گرفتند که : چه شد؟

بودجه های ما رسیده و منتظریم کتاب را تحویل دهی تا از شما حمایت مالی کنیم.

پ.ن: دارم با سرعت بنز جمع و جورش می کنم

عجیب این پیرمرد مهربان است

مدیر جدید آبدارچی خود را آورده ادارۀ ما تا کم کاریهای آبدارچی سابق جبران شود.

بنده خدا چند بار از من پرسید برات چایی بیارم، گفتم: نه من چایی زیاد دوست ندارم کافئین داره

الان می بینم اومده یه لیوان رو میزم گذاشته، میگه: دیدم چایی سیاه دوست نداری، واست چایی سبز دم کردم

و من انگشت بر دهانِ حیرتم

منو این همه خوشبختی محاله

قابل توجه دوستانی که حرصشون از آبدارچی اداره ما در اومده بود عرض کنم که:

مدیرمون دیروز عوض شد، آبدارچی مون خیلی مودب شده. دیروز چای جوشیده نخوردیم. همه جا هم تمیز شده.

حتی سیستم منم خودش آورد نصب کرد.

پ.ن: اصلا داغونم از تعجب

آخر معتقد است که جایگاه والاتری دارد و به اجبار در این سمت خدمت می کند

آبدارچی اداره کلا روزی دوبار چای دم می کند. یکبار اول صبح و یکبار بعد از نهار

یعنی در طول هشت ساعت کاری کارمندان چای جوشیده نوش جان می کنند ....