آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

زیارت امام رضا

من بعد از کلی ننه من غریبم بازی بالاخره عصر دوشنبه سوار هواپیما شدم و پیش به سوی فرآیین. مامان و بابا به همراه فرآیین اومدن فرودگاه دنبالم.

الهی بگردم بچه م هیچی نگفت فقط اومده بود بغلم و بهم چسبیده بود. بعد هم که سوار ماشین شدیم گفت من میخوام برم رو پای مامان جون بشینم. حسابی حالم خوب شد با دیدنش. روز بعدش با مامانم اینا همگی راهی مشهد شدیم. اونجا هم حسابی به همه مون خوش گذشت. و پنج شنبه شب من و فرآیین برگشتیم به تهران.

شنبه فرآیین با من اومد اداره و یکشنبه با همسرم رفت و امروز دوباره با من اومد اداره و ایشاله بعد از ظهر مادرجون من میرسه تهران و فرآیین میتونه مدتی پیش مادرجونم بمونه.

خدا رو شکر