آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

پا درد و کمر درد شدید

این دوران بارداری من با دوره قبلی واقعا متفاوت بود. حالا نمیدونم ربطی به متفاوت بودن جنسیت بچه ها داره یا نه. موقع فرآیین من حدود دو هفته ویار و حالت تهوع داشتم که بیشتر هم عصرها میومد سراغم ولی این دفعه  سه ماهه اول رو مدام درگیر تهوع و سردرد بودم. البته تا قبل از اینکه بدونم باردارم همه چیز خوب پیش می رفت ولی بعد همه حالتهام عوض شد. الانم حدود پونزده روز هستش که یه پادرد عجیب اومده سراغم. اول با نشانه های گرفتگی عضله و ماهیچه شروع شد ولی کم کم دیگه توان راه رفتن رو از من گرفته. 

در حدی شدم که برای دستشویی رفتن باید دستمو به در و دیوار بگیرم و بلند بشم. نمیدونم دقیقا علتش چیه و دکترم هم میگه شاید سیاتیکه چون شکمم بزرگ شده، شایدم هم به خاطر بزرگ شدن شکم و لاغر بودن پاهام این اتفاق افتاده. یعنی پاهام وزن شکم رو تحمل نمیکنه. هر چی هست که وضعیت کلافه کننده ای رو واسم ساخته. 

هفته اول شهریور رفتم مرخصی چند روزی و بعد که برگشتم سر کار دیدم اوضاع روز به روز داره بدتر میشه. شرایط راه رفتنم روز به روز سخت تر شد و به حدی رسید که گاهی اوقات تعادلم رو از دست می دادم. 

به همین دلیل از نوزدهم تصمیم گرفتم دیگه نرم اداره. و مرخصی گرفتم تا زایمانم. 

این روزها همسر تهرانه و درگیر کارای خونه. من و فرآیین اومدیم خونه خواهر همسر و دو هفته ای هست که مهمانشون هستیم. اگر می دونستم که قادر به سرکار رفتن نیستم از شهرستان نمیومدم. 

خلاصه که این روزای ما داره این شکلی می گذره. امیدوارم زودتر بگذره و من بتونم دوباره رو پاهام بایستم. 

التماس دعا

واقعا درسته که میگن از آدم یه خوبی میمونه و یه بدی

این روزها درگیر فروش خونه هستیم. یادش بخیر، دو سال پیش دقیقن همین موقع ها بود که درحال خریدش بودیم. چه بساطی بود پیدا کردن خونه. همسر و فرآیین از شرق میومدن دنبالم و تو گرما میرفتیم دنبال خونه در غرب تهران. 

بعد از حدود دو ماه جستجو بالاخره یه مورد منطقی تر رو از بین بقیه موارد انتخاب کردیم. از خوبی و انسانیت صاحب ملک هر چی بگم کم گفتم. یعنی هر جور که فکرشو بکنی باهامون کنار اومد. کل ملکش رو با ده میلیون قولنامه کردیم و بیچاره موافقت کرد و تکه تکه و با توجه به گرفتن وام ها بهش پول پرداخت کردیم، ولی همه ی شرایط ما رو قبول می کرد. گاهی وقتا که چند رو ز زودتر پول لازم داشت زنگ می زد با رودرواسی می گفت میتونید چهار روز زودتر پول رو بریزید. یعنی یاد این آدم و اون روزها میفتم دلم ضعف میکنه واسه خوبی و مهربونی و انسانیتش. ایشاله هر چی از خدا میخواد صدبرابرش رو بهش بده و امیدوارم پول ما هم برای اون برکت بیاره. خلاصه که مدام به همسرم میگم ما چقدر شانس آوردیم که با همچین آدمی آشنا شدیم. یکی از افتخارات زندگیم شده اصلن.

حالا اما من و فرآیین به خاطر شرایط بارداری من مشهد موندیم و همسر خودش به تنهایی رفت که کارای فروش خونه رو انجام بده. من خیلی رضایتی به فروشش ندارم چون شرایط خوبی نیست و همه چیز داره گرون میشه. همش نگرانم که خونه رو بفروشیم و تا بجنبیم برای پیدا کردن خونه ی دلخواه، ارزش پولمون افت کنه. 

البته ته دلم مطمئنم که اتفاقات خوبی درراهه و خدا بهترین شرایط رو برامون در نظر گرفته، همونطور که دو سال قبل آقای حاجی علی و ملک پر برکتش سر راهمون قرار گرفت. (سلام آقای حاجی علی، خدا نگهدار و حافظتون باشه همیشه)

 ایشاله هر کس مستاجره صاحب خونه ی خوب و آبرومند بشه.