امروز ششمین سالگرد ازدواجمونه. شش سال پیش ما تو حرم امام رضا عقد کردیم.
حقیقتا که عمر مثل برق و باد می گذره ولی من بابت شش سال گذشتم خیلی خوشحال و راضی ام. تو این سالها خیلی چیزا یاد گرفتم، خیلی تجربه های خوب داشتم، از نظر کاری خیلی پیشرفت کردم، ادامه تحصیل دادم و ...
در کنارش روزهای سختم داشتم ولی انصافا خدا وعدۀ واقعی داده که بعد از هر سختی آسانی ست.
حالا بعد از گذشت شش سال من و انوش و پسرمون داریم شیرین ترین سالگرد ازدواجمون رو جشن می گیریم، با بهترین هدیه ای که خدا بهمون داده. امیدوارم که لیاقت همچین هدیه ای رو داشته باشیم و همیشه قدردان این نعمت الهی باشیم.
امسال فندق کوچولو هم در کنار ماست البته الان فقط میتونه با لگد زدن ابراز احساسات کنه ولی ایشاله سال دیگه حتما دستشو تا آرنج فرو میکنه تو کیک سالگرد ازدواج مامانی و بابایی ش :)
قصه بعدی هم که قراره گوش بدیم شهر قصه نوشته بیژن مفیده ... حالا دارم دنبال این قصه های قدیمی صوتی می گردم که اگه بتونم یه کالکشن درست کنم واسه فندقم.