آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

اولین هدیه فندق برای انوش

دیروز بالاخره بعد از هفته ها تلاش فندق رضایت داد واسه بابایی هم یه ضربه بزنه. قبلا من هر موقع احساس می کردم داره تکون میخوره به انوش می گفتم که دستشو بزاره رو شکمم ولی به محض اینکه انوش دستشو میذاشت ضربه های فندق قطع می شد یا انقدر ضعیف می شد که طفلی انوش نمی تونست احساس کنه.

ولی دیروز برای اولین بار بود که فندق یه ضربه زد کف دست بابایی ....

فندق کوچولو منو بابایی خیلی خوشحالیم که هستی فقط شرمنده از اینکه هنوز اسم نداری آخه به خدا تصمیم گیری خیلی سخته ...

گام های سنگین در جهت تربیت فرزند :)

دیشب دو تا تصمیم جدید واسه فندق گرفتم، اول اینکه میخوام یه کتابخونه خوب و مجهز و پر محتوا واسه فندق درست کنم. در حقیقت ترجیح میدم به جای خریدن لوازم بی مصرف بودجه مو صرف کتابخونه کنم.

در راستای تصمیم اولم، این وظیفۀ بسیار جذاب به انوش واگذار شد و بهم قول داد که اردیبهشت میره و از نمایشگاه کتاب خرید میکنه، البته فقط برای گروه سنی نوزاد تا راهنمایی، چون از اون سن به بعد انقدر کتاب داریم که تو قفسه ها جا نمیشه و مجبور شدیم بزاریم تو کارتون :(

و تصمیم دومم اینکه یه کلکسیون ماشین واسش درست کنم، البته ازین ماشین کوچیکا که خیلی خوشگل و با نمکن. و در راستای تصمیم دومم خودم باید آستین بالا بزنم و یواش یواش شروع کنم به خرید.

و داستان ادامه دارد .....

نوزده هفته و چهار روز ....

این روزها فکر میکنم فندق داره واسه مامانش بارفیکس میزنه :) تکوناش زیاد شده ماشاله، دیگه تو تاکسی تو خیابون، تو اداره، در هر حالتی که باشم تکوناشو احساس می کنم ولی حیف که نمیشه دستمو بزارم رو شکمم.

برای خودم یه داستان درست کردم از تکون خوردن فندق:

فندق تو بغل فرشتۀ نگهبانش نشسته، که فرشته ازش می پرسه فندق کوچولو، مامانتو دوست داری و فندق هم با هیجان میگه: آره خیلی زیاد

فرشته میگه: فکر میکنی مامانت هم تو رو دوست داشته باشه؟

فندق: معلومه که مامانم خیلی منو دوست داره و عاشقمه :*

فرشته: از کجا انقدر مطمئنی؟

فندق: بزار الان از خودش بپرسم

و فندق برای اینکه به فرشته ثابت کنه مامانش عاشقه یه ضربه توی دل مامانش میزنه و همون لحظه صدای منو میشنوه که بهش میگم الهی قربونت برم.

فندق به فرشته میگه: حالا چطور؟ احساس می کنی دوستم داره؟!

فرشته: من میدونستم که دوستت داره ولی میخواستم تو هر لحظه اینو بدونی و باور داشته باشی

اولین عکس دو نفرۀ ما

امروز دقیقا چهارماه و نیمه که من میزبان یک فرشته بند انگشتی هستم. یک فرشته آسمونی که چهارماه و نیمه دیگه زمینی میشه (انشاله).

انوش اولین عکس دو نفرۀ منو فندقو امروز گرفت. ولی ازین به بعد سر هر ماه عکس می گیریم تا ببینیم فندق چه جوری تو دل من رشد می کنه.

هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم

دوست جونا یاری کنید تا من کم کم اسم پسرمو پیدا کنم، هرچی به نظرتون قشنگه پیشنهاد بدید لوطفن :))

فقط نام ایرانی باشه حتما.

قبلا از همکاری شما متشکرم

آذرمی دخت