آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

اولین مهمونی البته از نوع اداری

امروز فرآیین و بردم اداره آخه خیلی وقته دوستم منتظره  که من برگردم تهران و برم اداره که خوشبختانه امروز میسر شد. در واقع خودم هم خیلی دلتنگ رییسم (بابای تهرانیم) و همکارم ( ابجی بزرگم) شده بودم.

فرآیینم که خوشحال و خندون، مدام با همکارام می خندید و بغل همه شون رفت. در کل خیلی باهاشون راحت بود و انگار که از قبل همه رو میشناختو می دونست که نه ماهه زندگیه جنینی شو در کنار این آدمای خوب سپری کرده

یه زندگی شیرین سه نفره با کلی تجربه های خوب در پیشه

دیروز بعد از سه ماه و ده روز دوری از لونه ی کوچیکه عاشقانه مون، سه تایی برگشتیم خونه. حالا دیگه منو انوشو فرآیین زندگیه سه نفره مون رو شروع کردیم. 

دیروز فرآیین چهار ماهه شد و واکسن چهارماهگیشو زدو تقریبا مثل دفعه قبل گریه کرد و تب کرد. البته من هربار که میخام ببرمش برای سوزن زدن باهاش کلی صحبت میکنم و براش توضیح میدم که اینکار براش لازمه و بهش حق میدم که گریه کنه. ولی امیدوارم ازمون ناراحت نشه.

دیشب پسر نازنینم کلی گریه کرد به این خاطر که با محیط خونه غریبی می کرد و فکر میکنم دلتنگ مامان جون و باباجون و خاله هاش شده. البته حقم داره چون تو این مدت دورش شلوغ بوده و یهویی از دیشب تنها شد و این تنهایی اولش براش مقداری آزاردهنده س اما خب چاره چیه ...

امروز کلی کار دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم. یه خونه که سه ماهه گردگیری نشده و یه سری وسایل جدید که باید براشون جا باز کنم، غذا بپزم و از همه مهمتر مدام باید جلو چشم شاهزاده ی کوچولوم باشم که دوباره احساس غربت نیاد سراغش. 

احتمالا یک هفته ای طول میکشه تا زندگی عشقولانه سه نفری مون بیفته رو غلتک