هفته ی گذشته حسابی شلوغ بودم، اول اینکه بابا و خواهری به تهران آمده بودند و بعد از گذشت چهار روز، دیروز صبح راهی اصفهان شدند. و دوم اینکه شاغل بودن و رسیدگی به امور خانه و از همه مهم تر مراقبت از پرنده ی کوچک خوشبختی وقتی برای آپدیت کردن وبلاگ نگذاشت.
دیروز صبح که تمام و کمال در خدمت پسرک بودم ، دیدم بله دندان دومی هم سرو کله اش پیدا شده.
پ.ن: قربونش برم که انقدر مظلومه و صداش درنمیاد. یعنی دلم آب میشه براش وقتی می بینم این همه درد و دوری از مامان و باباشو صبح ها تحمل میکنه و انقدر صبوری میکنه
الهی...