آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت غرغروووو

دیگه خسته شدم، دارم روزشماری می کنم که این دو ماه هم هرچه زودتر بگذره و بتونم پسر نازمو ببینم. خدارو شکر حالم نسبت به خیلی ها خوبه ولی مدام خوابم میاد، تو اداره چشمامو به زور باز نگه می دارم.

آخه شبا خواب ندارم که ... تا ساعت دو نصفه شب که خوابم نمیبره، به محض اینکه یه ذره خواب میاد به چشمام باید ازین پهلو به اون پهلو بشم، پوزیشنمو که عوض می کنم دستشوییم می گیره، تا میام بلند بشم برم دستشویی رگ پشت پام می گیره و باید بشینم پامو ماساژ بدم، از دستشویی برمی گردم گشنه م میشه، یه چیزی میخورم که سیر بشم دوباره تشنه م میشه و این ماجرا همچنان ادامه دارد ....

تازه از دیشب نفسم هم دیگه راحت بالا نمیاد، صبح ها هم که هیچی دیگه .. با کتک بیدار میشم میام سر کار

همش میگم بیخود نیست بهشت و گذاشتن زیر پای مادرا هاااا .. والا ااا ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.