-
فرشته ی باهوش خونه ی ما
پنجشنبه 23 دی 1395 12:39
امروز حدود یکماهه که از رفتن پرستار فرآیین میگذره. از همون چند شب بعدش مادربزرگ من برای نگهداری از فرآیین از شهرستان اومد و تا دیروز موند. یعنی حدود یک ماه. و به نوعی شیفتش رو با خواهرم عوض کرد. این چند روزه خیلی با خودم فکر کردم و کلنجار رفتم که بعد از رفتن خواهرم بذارمش مهد. ولی هرچی فکر می کنم دلم نمیاد فرشته ی...
-
ایشون معتقدن که بدی نکردن در حق ما و فرآیین
سهشنبه 16 آذر 1395 14:23
پرستار فرآیین دیشب در کمال ناباوری و کاملن یهویی پیغام فرستاد که کار جدید براش پیدا شده و از شنبه دیگه نمی تونه بیاد. من هنوزم تو شوکم به این دلیل که واقعن انقدر بی مسئولیتی رو اصلن نمی تونم بپذیرم. اصلن چطور ممکنه که یک آدم انقدر خودخواه و ناجوانمرد باشه در حق منی که بهش گفتم من هیچ کس رو تهران ندارم و هر روزی هم که...
-
پاییز بهاری ست که عاشق شده است
پنجشنبه 11 آذر 1395 14:55
من معتقدم سی سالگی یه نقطه ی عطفه تو زندگی همه ی ما آدما، برای همین سی سالگی برای من خیلی مهم و خاص هستش. و امروز من سی ساله شدم. سی سال با آرامش و سلامتی گذشت و هزاران بار خدارو به خاطر سی سال گذشته سپاسگزارم. ولی امسال باید برای من متفاوت باشه و پر از فعالیت های مهم و آینده ساز برای خودم، انوش و پرنده ی کوچیک...
-
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد ...
چهارشنبه 3 آذر 1395 14:06
مادر بزرگ که رفت صفای همه چیز رفت . اصلن کیفیت از همه چیز رفت. دیگه خونه، کوچه، خیابون و هیچی و هیچی مثل قبل نشد ... پدر بزرگ هم این بی صفایی رو تاب نیاورد. حتی حاضر نشد یک سال با این کیفیتی زندگی کنه. دیگه نتونست این نبودن رو تحمل کنه. جای خالی ِ بعضی آدما رو هیچ کس نمیتونه جبران کنه. پدربزرگم نتونست تاب بیاره این...
-
کم کم داریم برمی گردیم به روزهای اوج مون
شنبه 24 مهر 1395 09:33
این روزها حسابی درگیریم. از همون روزهای اول جابجایی شروع کردیم به چیدن وسیله ها ولی هر کاری می کنیم تموم نمیشه و مدام هم وقت کم میاریم. فقط هم پنج شنبه و جمعه ها فرصت داریم که درست حسابی تمیزکاری کنیم چون بقیه هفته که دوتایی سرکاریم. تو این مدت یه بار منو فرآیین تنها موندیم و انوش برای گرفتن وام، یه سفر دو روزه رفت...
-
مهاجرت از شرق به غرب تهران
پنجشنبه 8 مهر 1395 09:09
دیروز خیلی روز سختی بود. ما حدود یک هفته س که داریم خورد خورد وسایلو جمع می کنیم و تو کارتن می پیچیم ولی هرچی جمع کردیم تموم نمی شد. نمیدونم چرا انقدر وسیله داشتیم. اصلن چه جوری این همه وسیله رو تو خونه ی شصت و پنج متری جا داده بودیم :). تو مسیر هم حدود دو ساعت تو ترافیک همت گیر کردیم و من هزار بار لعنت فرستادم به...
-
آخرین سفر تابستونی
شنبه 27 شهریور 1395 09:00
هفته گذشته به مدت یک هفته ی کامل رفتیم شهرستان. به خاطر نزدیک شدن به پایان تابستون جاده ها حسابی شلوغه. هفته ی گذشته چهارشنبه حدود ساعت شش عصر راه افتادیم که مثلن به خیال خودمون برای شب برسیم ولی ترافیک خروجی تهران وحشتناک بود. انقدر زیاد که بعد از دو ساعت و نیم تو ترافیک موندن از ادامه ی راه منصرف شدیم و تصمیم گرفتیم...
-
و بالاخره خانه آرزوها را یافتیم
چهارشنبه 10 شهریور 1395 08:52
بعد از دو ماه و نیمی گشتن دنبال خونه، بالاخره اون جایی که مدنظرمون بود پیدا شد و امشب قولنامه شو نوشتیم. صاحبخونه هم خداروشکر مرد بسیار نازنینی هستش. از اون آدمای نیک روزگار. و امیدوارم این آشنایی باعث خیر و برکت تو زندگی دو طرف بشه. وقتی اومدیم تو ماشین دوتایی گفتیم: آخییییییش. راحت شدیم. واقعن این دو سه ماه مدام...
-
دوان دوان به دنبال خونه ی آرزوها
جمعه 5 شهریور 1395 08:40
این روزها به شدت درگیریم، صبح ها که سر کار و عصر ها هم از این املاک به اون املاک به دنبال خونه ی آرزوها. امسال صاحبخونه دویست تومن گذاشت رو اجاره. حسابی بهمون برخورده. هرچند بعدش کوتاه اومد و با صد و پنجاه راضی شد ولی خب دیگه ما تصمیم گرفتیم بگردیم و تا پیدا نکردیم کوتاه نیایم. تا الان خونه زیاد دیدیم ولی هنوز اونی که...
-
مجموعه تاریخی سعدآباد
جمعه 15 مرداد 1395 13:01
امروز سه تایی رفتیم کاخ سعدآباد. از با صفایی و خوش آب و هوایی اش هرچه بگویم کم گفته ام. تا چشم کار می کند همه جا درخت است و سبز، البته اگه میراث فرهنگی بذاره. انتخاب ما بازدید از کاخ ملت، کاخ سبز، موزه عکس ها و آلبوم های سلطنتی و موزه ماشین های سلطنتی بود. بازدید اول از موزه ی آلبوم های سلطنتی بود و بعد هم به سمت کاخ...
-
قزوین گردی
پنجشنبه 14 مرداد 1395 12:45
امروز سه تایی به قصد گردش در قزوین به راه افتادیم. در سفرنامه ی قبلی ام نوشته ام که قزوین را دوست دارم و اصلن به عشق تجدید دیدار با سرای سعدالسلطنه دوباره به قزوین رفتیم. ناگفته نماند که در سفر قبل انوش با ما نبود و فرآیین هم که اصلن به دنیا نیامده بود. بازدید ما از حمام قجر شروع شد و بعد از پیاده روی در سرای سعد...
-
نتیجه سفر هول هولکی این شد که نتونستیم بریم زیارت متاسفانه
دوشنبه 11 مرداد 1395 12:36
شنبه ساعت ده شب پرواز داشتیم به مشهد و تا رسیدیم خونه شد دوازده. تا دو نیمه شب بیدار بودیم و فرآیین هم که از دیدن محیط جدید ذوق زده بود، حسابی شلوغ کرد و همه چی رو بهم ریخت. صبح ساعت نه وقت مصاحبه داشتیم که به دلیل وجود نظم در سیستم اداریِ کشور تا ساعت یک ظهر طول کشید. بعد از خوردن نهار راهی شهرستان شدیم. و روز بعد هم...
-
خداحافظ زنجان
یکشنبه 10 مرداد 1395 12:27
صبح روز بعد از خواب بیدار شدیم و تا به خودمان جنبیدیم ساعت شد نه و نیم. به مقصد رختشویخانه بیرون زدیم. رختشویخانه بنای جالبی ست که به همت بانی اش به جهت شستن لباس ها توسط خانمها در زمستان به کار می رفت و تقریبن کمتر شهری فضایی با این چنین کاربری برای خانومهایش در نظر گرفته. بعد از آن نوبت به بازدید از موزه ی مردان...
-
زنجان گردی
شنبه 9 مرداد 1395 10:51
سفرهای ما بعد از گذشت دو سال آغاز شد. تو پست های قدیمی ام نوشته بودم که مدتی نمی تونم سفر کنم و اون هم به دلیل بارداری و وجود یک فرشته ی بندانگشتی بود که الان یکسال و یک ماهش شده. البته تو این مدت چندباری به مشهد و شهرستان رفته ایم ولی برای ما سفر محسوب نمی شود و بیشتر تجدید دیداری بود با خانواده ها، ولی چهارشنبه ی...
-
رکورد زدم
یکشنبه 3 مرداد 1395 13:35
در عرض دو هفته چهارتا کتاب خوندم ... کیمیاگر اثر پائولوکوئیلو من او را دوست داشتم اثر آنا گاوالدا بادبادک باز اثر خالد حسینی اما اثر جین آستین و غرور و تعصب که تازه شروعش کردم. ;توضیحات تکمیلی: کیمیاگر عالی بود و بسیار تاثیرگذار و من حتی یک کاغذ برداشتم و یک سری اتفاق های مشابه زندگیم رو یادداشت کردم. من او را دوست...
-
باغ گیاه شناسی ملی ایران
شنبه 2 مرداد 1395 13:36
دیروز سه نفری به یک سفر کوتاه رفتیم. سفر به باغ گیاهشناسی. دیدار از انواع پوشش های گیاهی نقاط مختلف زمین که خیلی جالب بود. هر سمت با یک پوشش گیاهی تزیین شده بود به همراه یک آبشار در مقابل یک مرداب با گل های نیلوفر زیبا. یک آبگیر بزرگ با چشم انداز بی نظیر و در مرکز یک میدان زیبا به همراه حوضچه های کوچک و فواره های منظم...
-
توی خوبی بی نظیره، اونی که زاده ی تیره
شنبه 19 تیر 1395 13:33
جشن تولد گل پسر مهربون به خوبی و با شکوه تمام برگزار شد. ما دوشنبه بعداز ظهر عازم شهرستان شدیم. و از سه شنبه استارت کارهای تولد زده شد. البته یکسری از خریدها از جمله وسایل تم تولد قبلن توسط خواهر کوچیکم انجام شده بود. ولی وسیله ها و مواد غذاها و دسرها و آرایشگاه، رفتن به آتلیه و شهربازی برای تهیه ی کلیپ تولد همگی تا...
-
قند در دلمان آب می شود
سهشنبه 15 تیر 1395 14:03
گل پسر من مدتهاست که میگه ما ما ما ما ، اما تا به امروز انقدر غلیظ و خوشگل کلمه ی ماما رو ادا نکرده بود و بعد از کلی انتظار، امروز به من گفت : ماما من هم با هیجان وصف ناپذیری گفتم: جوووون ماما
-
اولین گام ها، پیش به سوی موفقیت
شنبه 12 تیر 1395 13:27
گل پسر دوست داشتنی ما امروز اولین قدمش رو بدون کمک برداشت. این حرکات بی نهایت شیرین و غیرقابل وصفه. جالب اینکه درکی از دلیل ذوق کردن ما نداره ولی وقتی ما رو می بینه که با دقت و عشق بهش نگاه می کنم و می خندیم خیلی ذوق میکنه و مدام در تلاش هستش که یه هنرنمایی جدید انجام بده. پسرکم اولین قدمهات مبارک. ما منتظر قدم های...
-
انوش امروز خوشحال ترین بابای دنیاست.
پنجشنبه 10 تیر 1395 13:35
پسرک امروز در حالی که روی پاهای انوش چهار دست و پا می رفت و در تلاش بود از خواب بیدارش کنه و از اونجایی که انوش هم اصلن بهش توجه نمی کرد با صدای دلنشین و پر نازی گفت: بــابــا ... حالا بماند که ما چقدر ذوق کردیم. البته پسرک مدتهاست که بابابابابابا رو زیاد زمزمه میکنه ولی خب تا به حال انقدر آگاهانه نگفته بود بابا ......
-
تو اومدی به دنیا و دنیام دنیا شد ...
جمعه 4 تیر 1395 13:13
95/4/4 تاریخی که روی قلبم حک شده. یعنی اگه قلبمو بیارم بیرون می بینم روش این تاریخ رو نوشتن :)))) امروز پسرک عزیز ما یک ساله شد. یک سال شیرین و رویایی. توی این یکسال با حضورش زندگی ما سرشار از برکت بود. خنده هامون، تلاشمون، انتظارمون و ... همه چی خیلی معنادار تر از قبل شده. فرشته ای که با هر حرکتش حسابی ذوق کردیم. با...
-
بندبازی در یازده ماهگی
سهشنبه 4 خرداد 1395 13:00
یازده ماه تمام .... پسرک دوست داشتنی من امروز قدم به دوازده ماهگی گذاشت.این روزها فرآیین در حال کشف محیط اطرافش در حالت ایستاده ست. توی این مدت راه رفتن به وسیله تکیه گاه رو یاد گرفته و مدام از میز، مبل، پاهای آدما و هر چی که دستش برسه برای بلند شدن کمک می گیره و دور تا دور میز رو می چرخه اما هنوز اون اعتماد به نفس...
-
زندگی چهار دست و پایی
شنبه 4 اردیبهشت 1395 09:32
امروز پسرک همیشه خندون ما ده ماه رو تموم کرد و قدم به یازده ماهگی گذاشت. تو این روزها کاملا چهاردست و پا راه میره و از این تجربه جدید حسابی لذت میبره. چون یک راه جدید برای دنبال کردن من و انوش پیدا کرده. البته سرعتش هنوز زیاد نیست ولی سلانه سلانه در حال کشف و شهوده. من هرچی تلاش میکنم که شیر شبش رو قطع کنم موفق نمیشم...
-
من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند
یکشنبه 15 فروردین 1395 09:19
سال نودو چهار با تمام تلخی و شیرینی هاش گذشت و تعطیلات نوروز هم به شدت برق و باد تموم شد. ما دیروز برگشتیم تهران و من از امروز اومدم سرکار و دوباره فرآیین کوچولو با پرستارش تنها شد. توی این ایام پسرک دوتا دندون درآورد که خدارو شکر به این دلیل که حواسش پرت اطرافش بود خیلی درد نکشید و اینکه سینه خیز رفتن رو یاد گرفته و...
-
اولین بهار پسرک
دوشنبه 2 فروردین 1395 11:18
امسال اولین سالی هستش که پسرک، مارو در کنار سفره ی هفت سین همراهی میکنه. اولین بهار زندگی آدم خیلی باشکوهه. البته درسته که بچه توی این سن و سال چیزی نمی فهمه ولی برای پدر و مادر حس بی نظیری هستش. بهترین عیدی امسال ما، وجود فرشته ی کوچولویی هستش که با هر حرکتش حس خوشبختی رو با تمام وجود حس می کنیم و بابت این هدیه خدا...
-
آنچه در سال نود و چهار بر ما گذشت
جمعه 28 اسفند 1394 10:39
تصمیم گرفتم آخر سالی مرور کنم روزها و ماه هامون رو در سالی که گذشت. بزرگترین و بهترین هدیه ی امسال تولد پرنده ی کوچک خوشبختیه ما بود. پرنده ای که با تولدش جنس زندگی عاشقانه ی ما رو عوض کرد. هرچقدر که از تولدش گذشت شیرینی های جدیدی رو به زندگی ما اضافه کرد و ما هر دو بی نهایت از لطف خدای مهربونمون سپاسگزاریم. سالی که...
-
چرا رفتی، چرا من بی قرارم
سهشنبه 18 اسفند 1394 12:32
تو پست قبلی گفتم که دلم نمیخواد در مورد فوت مادربزرگم تیتر بزنم اما نمیشه، دلم میخواد در موردش بنویسم. بنویسم که هیچ وقت یادم نره شبهای تابستون می رفتیم تو حیاط خونه ش زیر درخت توت می خوابیدیم و دورتاورمون پر بود از دیوارهای کاهگلی، کاهگلی که هنوز بوش تو مشامم هست. یادم نره موقع خواب مادربزرگ برامون شعر می خوند تا حفظ...
-
تعطیلات خود را با شهرزاد گذراندیم
شنبه 15 اسفند 1394 11:43
حدود دو هفته س که از قسمت شونزده تا نوزده شهرزادو گذاشته بودم کنار تا ببینیم ولی کی فرصت کرد! چهارشنبه قسمت بیستم رو هم گرفتم و قصد کردم حتما این هفته همه ی قسمتاشو ببینم. یعنی یه لیست کارهای عقب افتاده داشتم که دیدن شهرزاد هم جزئش بود. پنجشنبه و جمعه ها روز خونه تکونیه. حالا نه اساسی ولی در حد لباس شستن و حموم کردن...
-
چهارمین مروارید در دهان پسرک جوانه زد
پنجشنبه 13 اسفند 1394 10:04
همیشه چهارشنبه ها برای من روز خوبی بوده، اما از روزی که برگشتم سر کار، چهارشنبه ها تبدیل شد به بهترین روز هفته م. بعد از تمام شدن ساعت کار، از اداره تا خونه رو پرواز می کنم به شوق دیدن پسرک و اینکه قراره دو روز صبح فرآیین با آرامش کنار من تا ساعت ده بخوابه. هر روز که برمی گردم خونه خانم پرستار قبل از رفتن یه گزارش از...
-
ایرانیان پر مهر
چهارشنبه 12 اسفند 1394 10:06
دیشب حوالی ساعت هفت با انوش و فرآیین به قصد خرید از خانه بیرون زدیم. در سمت دیگر کوچه پسرک نوجوان حدودا پانزده یا شانزده ساله ای کیسه بر پشت و خسته به سمت سطل بزرگ زباله می رفت. مشغول تنظیم کردن کالسکه ی فرآیین بودم که صدای آزاردهنده ی موتورسیکلتی که صاحبش، از سر عقده هایِ چرکیِ سربازکرده، در گازش می دمید و دو دختر به...