آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

خداحافظ زنجان

صبح روز بعد  از خواب بیدار شدیم و تا به خودمان جنبیدیم ساعت شد نه و نیم. به مقصد رختشویخانه بیرون زدیم.

رختشویخانه بنای جالبی ست که به همت بانی اش به جهت شستن لباس ها توسط خانمها در زمستان به کار می رفت و تقریبن کمتر شهری فضایی با این چنین کاربری برای خانومهایش در نظر گرفته.

بعد از آن نوبت به بازدید از موزه ی مردان نمکی رسید که حتمن درباره آن اطلاعاتی را از تلویزیون شنیده اید. همان انسان هایی که در معدن نمک و به واسطه وجود نمک تقریبن اجساد سالمی شبیه مومیایی دارند.

و بعد از اتمام بازدید دوباره راهی گاوازنگ شدیم تا زنجان را در روز ببینیم. انصافن در شب منظره ی قشنگ تری دارد بام زنجان. تا بالای قله رفتیم و نیم ساعتی توقف کردیم و زنجان را از آن بالا حسابی دید زدیم. بعد از آن برای خوردن نهار به رستوران رفتیم و بعد از نهار من و انوش و فرآیین به سمت تهران حرکت کردیم و بابا، مامان و خواهرها راهی ادامه ی سفر به سمت تبریز شدند.

خیلی دوست داشتیم در ادامه ی سفر همراهی شان کنیم ولی متاسفانه سفری اجباری به مشهد برای انجام مصاحبه برای هردویمان پیش آمد و ناگزیر به بازگشت شدیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.