آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند

سال نودو چهار با تمام تلخی و شیرینی هاش گذشت و تعطیلات نوروز هم به شدت برق و باد تموم شد. ما دیروز برگشتیم تهران و من از امروز اومدم سرکار و دوباره فرآیین کوچولو با پرستارش تنها شد.

توی این ایام پسرک دوتا دندون درآورد که خدارو شکر به این دلیل که حواسش پرت اطرافش  بود خیلی درد نکشید و اینکه سینه خیز رفتن رو یاد گرفته و مدام هم در تلاشه که چهار دست و پا راه بره ولی انگار میترسه خودشو بکشه جلو.

ما زیاد اصراری نداریم که به زور کمک کنیم تا راه بیفته چون فکر می کنیم بهتره خودش کم کم و با تلاش خودش یک حرکت جدید رو تجربه کنه و خودش قدم به قدم دنیای پیرامونش رو کشف کنه.

هر زمان که فرآیین یک کار جدید یاد می گیره هم شناخت خودش از دنیای اطراف بیشتر میشه و هم به ما نشون میده که چقدر زندگی میتونه هیجان انگیز باشه و هر زمان هم که می خنده، با تمام وجوداحساس می کنیم خدا داره به روی زندگی مون لبخند میزنه.

هیجان ها و لبخندهایی که  آدم با هیچ چیز دوست نداره عوض کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.