-
سفر دسته جمعی دو روزه به ساسنگ و افرا تخته
دوشنبه 10 تیر 1398 12:29
ما از یک هفته قبل برنامه این سفر رو گذاشتیم و همه چیز توسط عموم اوکی شد. صبح ساعت شش راه افتادیم و بعد از یک ساعت رانندگی در منطقه ای به نام بیدواز در حومه اسفراین برای صرف صبحانه توقف کردیم. میگن آدم همیشه آرزوی جاهای دور رو داره ولی همین کنار گوششو خوب نگشته حالا حکایت ما بود. ما با بیدواز یک ساعت فاصله داریم اما تا...
-
بلندی های بادگیر نوشته ی امیلی برونته
جمعه 3 خرداد 1398 11:03
کتاب داستان عشق دو شخصیت اصلی را به تصویر می کشد که رنج و سختی زیادی را تحمل می کنند و سایر شخصیت ها را نیز در این سختی شریک می کنند. دو عاشقی که بسیاری از اطرافیانشان را بر سر همین عشق به نابودی می کشانند. دو عاشق که یکی از آنها انتقام عشق نافرجامش را از سایرین می گیرد. در نگاه من این داستان زیادی کش آمده مانند خیلی...
-
حرکات طلایی
سهشنبه 10 اردیبهشت 1398 16:51
امروز دخترک من سینه خیز رفتن رو استارت زده. چند روز دیگه وارد هفت ماهگی میشه و قبل از اون سینه خیز رفتنش رو به ما هدیه داد. من نمیدونم چرا ما انقدر با هر حرکت فرین هیجان زده میشیم انگار که تا به حال همچین تجربه ای نداشتیم. حقیقتن اعتقاد پیدا کردم به اینکه هر بچه شیرینی خاص خودش رو داره و من اصلن فکر نمی کردم بچه ی دوم...
-
مرواریدهای دردناک
شنبه 31 فروردین 1398 16:47
دختر صبور من دو تا دندون درآورده. دوتا دندون از فک پایین. فرین برخلاف فرآیین خیلی سر دندون درآرودن اذیت شد و خیلی بهانه گرفت. غذا که کلن نخورد این روزها و کلی هم گریه و بی قراری. طفلکم مقداری هم لاغر شده. حقم داره نازنینم. بیستم فروردین اولین دندون و بیست و چهارم دومین دندونش نیش زد. یعنی به فاصله چهار روز دوتا دندونش...
-
قربون اون حرف زدنت بشم من (دده)
شنبه 3 فروردین 1398 16:43
فرین دخت باهوش ما یکم فروردین برای ما حرف زد. روز اول عید رفتیم مهمونیِ یکی از دوستامون و اونجا انقدر همه با فرین حرف زدن و سر به سرش گذاشتن که بچه هیجان زده شده بود. وقتی باهاش بازی میکردن و میخندیدن دست و پاشو با هیجان تکون می داد و به محض اینکه ازش رو برمیگردوندن میگفت دده فکر کنم صدا میزد میگفت برگرد بازی کن باهام
-
بهار چهار نفره ما
جمعه 2 فروردین 1398 16:36
عید من عید تو عید همه مبارک مهمونی بهاره بهارمون مبارک سال جدید از راه رسید اما برای ما امسال با سال های قبل فرق داره. چرا؟ چون ما امسال دو تا فرشته رو کنار سفره هفت سینمون داریم. یه فرشته ی پنج ماه و نیمه و یه فرشته ی سه سال و نیمه. امسال سر تحویل سال دعا کردم اول از همه برا سلامتی و عاقبت بخیری بچه ها. واسه اینکه...
-
البته یه بار در دوازده روزگی یه همچین تجربه ای داشته ها
دوشنبه 1 بهمن 1397 16:31
امروز فرین دخت ما برای اولین بار به طور کامل غلت زد. از هفته ی پیش تلاشش رو شروع کرده و سعی می کرد غلت بزنه اما خب به طور کامل موفق نمیشد اما امروز بالخره بعد از تلاش های فراوان تونست کاملن غلت بزنه و در همون حالت با افتخار سرشو با غرور بالا گرفته بود و لبخندهای کشدار تحویل من داد. من که دلم غنج میره واسه این کارهاش
-
خدا به داد دل مولانا برسد
پنجشنبه 6 دی 1397 10:35
این روزها کتاب خوندن حکم مورفین داره واسه روحیه ی من. به هر حال بچه داری کار سختیه چه برسه به دوتا بچه ی پشت سر هم. از بی خوابی ها و خستگی های جسمی که بگذریم، خستگی روحی به نظرم بیشتر آدمو اذیت می کنه. به همین دلیل و برای فرار از احوالات شبه افسردگی کتابی دست گرفتم به نام: ملت عشق نوشته ی الیف شافاک انصافن انتخاب خوبی...
-
سی و دو سال تمام
یکشنبه 11 آذر 1397 16:59
اول یک جمله بگویم راستش گاهی از شدت علاقه به زندگی حتی سنگ ها را هم می بوسم کلمه ها را کتاب ها را آدم ها را ... سی و دو سالگی برای من پر است از حس رسیدن، رسیدن به چیزهایی که روزی برایم رویا بود و حالا دارد در این روزها به وقوع می پیوندد و من بی صبرانه منتظر روزهای خوش سی و دو سالگی هستم. پیش به سوی موفقیت، پیش به سوی...
-
هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست
شنبه 26 آبان 1397 16:14
امروز چهل روز از زایمان من میگذره و من تازه تونستم یه مقداری مثل اولم راه برم. روزهای بعد از زایمان خیلی سختم بود چون علاوه بر دردهای بعد از عمل، این مشکل راه رفتن هم واسه من شده بود غوز بالا غوز. خلاصه که ما هر درمانی رو که گفتن امتحان کردیم از باد کش کردن بگیر تا هر شب ماساژ و روغن های مختلف گیاهی و طبی زدن و...
-
نیروهای کمکی
چهارشنبه 2 آبان 1397 15:33
من بعد از زایمانم، پونزده روز خونه موندم تا هم مراقبت های بعد از تولد بچه و هم مراقبت های بعد از زایمان خودم رو انجام بدم و حالا دو روز هستش که اومدم شهرستان پیش خانواده م. برای من که دو تا بچه ی پشت سر هم دارم خیلی سخته که بخوام تنهایی از پس کارهای خونه و بچه ها بربیام. به خصوص که بدن آدم بعد از زایمان واقعا تحلیل...
-
فرین دخت، باشکوه ترین دختر
سهشنبه 17 مهر 1397 14:21
مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال نیکروز و نیک جشن و نیک وقت و نیک فال . دختر نازنین من،دیروز در سی و نه هفتگی، در ساعت چهار و سی دقیقه عصر روز دوشنبه، شانزدهم مهرروز، در روز جشن مهرگان به دنیا اومد. آیین جشن مهرگان، سپاسگزاری از خداوند به خاطر نعمتهایی ست که به انسان ارزانی داشته و استوار کردن دوستیها و مهرورزی...
-
روزهای انتظار
چهارشنبه 11 مهر 1397 16:04
دیشب رفتم دکتر برای مشاوره و تعیین تاریخ زایمان. بدشانسی من مطب دکتر طبقه اول هست و بدون آسانسور. با اعمال شاقه میرم از پله ها بالا. حالا خوبه دکترم آدم سختگیری نیست و استرس بهم نمیده و گرنه باید هفته ای یه بار این پله ها رو با سختی بالا پایین می کردم. از خوبی های دیگه ای هم که دکترم داره اینه که انقدر دیر میاد مطبش...
-
پا درد و کمر درد شدید
شنبه 31 شهریور 1397 15:38
این دوران بارداری من با دوره قبلی واقعا متفاوت بود. حالا نمیدونم ربطی به متفاوت بودن جنسیت بچه ها داره یا نه. موقع فرآیین من حدود دو هفته ویار و حالت تهوع داشتم که بیشتر هم عصرها میومد سراغم ولی این دفعه سه ماهه اول رو مدام درگیر تهوع و سردرد بودم. البته تا قبل از اینکه بدونم باردارم همه چیز خوب پیش می رفت ولی بعد همه...
-
واقعا درسته که میگن از آدم یه خوبی میمونه و یه بدی
سهشنبه 20 شهریور 1397 11:14
این روزها درگیر فروش خونه هستیم. یادش بخیر، دو سال پیش دقیقن همین موقع ها بود که درحال خریدش بودیم. چه بساطی بود پیدا کردن خونه. همسر و فرآیین از شرق میومدن دنبالم و تو گرما میرفتیم دنبال خونه در غرب تهران. بعد از حدود دو ماه جستجو بالاخره یه مورد منطقی تر رو از بین بقیه موارد انتخاب کردیم. از خوبی و انسانیت صاحب ملک...
-
اولین اشاره دخترک مهربان من
سهشنبه 1 خرداد 1397 16:26
امروز فرین برای اولین بار لگد زد. در چهارده هفته و پنج روزگی من هنوزم سر این لگد زدن بچه تو شکم گیج میزنم. چند وقتی هست که یه سری حرکت ها رو احساس میکنم که در وجودم داره اتفاق میفته ولی خب هیچ وقت به حساب تکون های نی نی نمیذارم. تا امروز که خیلی واضح و به شکل ضربه ای چند تا حرکت شیرین رو احساس کردم. دختر کوچولوی مامان...
-
آرامشم تویی
پنجشنبه 30 آذر 1396 18:01
من این روزها خدا رو هزاران بار به خاطر این آرامشم شکر می کنم. از همان لحظه ای که از مترو پیاده میشوم و قدم در پارک می گذارم تا لحظه ی ورود به اداره، زیر لب هزاران ذکر سپاس می گویم. اصلن مگر میشه به خاطر هوایی که دارم هر لحظه نفس می کشم و زیبایی هایی که در پارک می بینم شاکر نباشم. مگر میشه لذت نبرم از دیدن این همه...
-
یه اتاق کار بی نظیر انتظارمو می کشید
جمعه 5 آبان 1396 17:04
امروز بالخره در محل کار جدید مستقر شدم. ماجرا اینه که من کارای انتقالی رو در تهران پیگیری کردم و پونزده شهریور اسباب کشی کردیم مشهد. وسایل رو بگی نگ مرتب کردیم و برای هفته آخر شهریور من دوباره برگشتم تهران تا کارهای نهایی رو انجام بدم. دیگه نگم که از فرصت استفاده کردیم و چند جایی برای تفریح سر زدیم و چند تا از دوستان...
-
پاییز فصل من است
شنبه 1 مهر 1396 12:15
اصلن انگار یک جورهایی به زندگیِ من سنجاق شده ... مگر نه اینکه همین پاییز سی سال پیش به دنیا آمدم همین پاییزِ یازده سال پیش عاشق شدم همین پاییز هفت سال پیش برای شروع زندگی جدیدم به تهران رفتم همین پاییز سه سال پیش فهمیدم میزبان یک فرشته ی بندانگشتی شده ام و حالا همین پاییز امسال و همین اولین روز پاییز، زندگیِ جدیدی را...
-
به دنبال توام منزل به منزل
دوشنبه 6 شهریور 1396 12:00
همسر رفت مشهد و خونه موردنظرمون رو پیدا کرد. آخر وکیل آباد، یعنی با پونز وصلش کردن به وکیل آباد (خخخ). حالا اونقدرام آخر نیست ولی خب دوره به مرکز شهر. ما اصرار داشتیم که تو منطقه ای خونه بگیریم که خواهر همسرم ساکنه تا بتونیم فرآیین رو برا سه روز که پدرش مشغوله، بذاریم خونه عمه ش. یه خونه همسر پیدا کرده که یک کوچه با...
-
هرگز نمیرد آنکه دلش جلد مشهد است
جمعه 20 مرداد 1396 11:54
بالاخره با انتقالی همسر موافقت شد و حالا پروسه کاری من شروع شد. چندباری رفتم ستاد برای منتقل شدن به مشهد. اگر با منم موافقت کنند و در جریان این جابه جایی بتونم کارم رو در مشهد ادامه بدم که دیگه نوراعلی نوره. دیروز مدیر منابع انسانی اداره که اونم از قضا از انسان های نیک روزگاره، می گفت تو هنوز یک ماهه قرارداد ستاد شدی...
-
منتظر جواب انتقالی
پنجشنبه 5 مرداد 1396 11:50
ما این روزها منتظرم جواب انتقالی همسر به مشهد هستیم. از اردیبهشت فرم ها رو پر کرده و الان منتظریم تا جوابش بیاد. کلی هم نامه نگاری کردیم و به این و اون رو انداختیم تا بلکه موافقت کنن. امسال دیگه شرایط زندگی تو تهران برامون خیلی سخت شده. اگه درخواست رد بشه باید فرآیین رو برای ساعات طولانی بذارم مهد. اصلن هم راضی نیستم...
-
جابه جایی اداری
پنجشنبه 15 تیر 1396 11:41
از اول سال دیگه مطمئن شدیم اداره داره نفس های آخرشو میکشه. البته هر سال بساط همینه. پایان سال که داریم خداحافظی میکنیم میگن ممکنه از سال دیگه اداره جمع بشه یا تعدیل نیرو داشته باشیم. نمیذاشتن یه شب عیدی به دل آدم بشینه. ولی خب مهندس با همین اوضاع به هم ریخته سه سال حفظش کرد. بعدم با کلی رایزنی و رفت و آمد قبول کردند...
-
چه خوبه که این دو روز تو خرداد تعطیله
دوشنبه 15 خرداد 1396 10:04
مادرجونم تا آخر اردیبهشت تهران موند و بعد از اون یه هفته ای خواهرم اومد و بعد هم فرآیین پیش باباش موند تا پنج شنبه غروب که همه مون با هم راهی شهرستان شدیم. قراره یک هفته ای شهرستان بمونیم. تو این مدت من مشغول کارهای سفر بودم. آخه قراره بریم روسیه. به مدت یک هفته. فرآیین و همسرم نمیان. به این دلیل که همسرم کار داره و...
-
زیارت امام رضا
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 09:53
من بعد از کلی ننه من غریبم بازی بالاخره عصر دوشنبه سوار هواپیما شدم و پیش به سوی فرآیین. مامان و بابا به همراه فرآیین اومدن فرودگاه دنبالم. الهی بگردم بچه م هیچی نگفت فقط اومده بود بغلم و بهم چسبیده بود. بعد هم که سوار ماشین شدیم گفت من میخوام برم رو پای مامان جون بشینم. حسابی حالم خوب شد با دیدنش. روز بعدش با مامانم...
-
تو دوری از برم دل در برم نیست
پنجشنبه 31 فروردین 1396 09:45
دیروز پدرم رفت شهرستان و به این دلیل که این روزها کسی نیست که فرآیینو نگه داره، فرآیین رو هم با خودش برد. حالا مگه از دیروز اشک های من بند میاد. انقدر گریه کردم که چشمام پف کردن. زمانی که اداره هستم خوبه. سرم گرمه. ولی همین که کلید میندازم به در که بیام تو خونه، اشکام راه میگیرن. خیلی سختمه جدایی از فرآیین. همش خودمو...
-
اصفهان نصف جهانِ منو توست
شنبه 26 فروردین 1396 09:26
این روزها زیاد حال خوشی ندارم. معده درد دارم. همین چندماه پیش این حالات رو داشتم اما با داروی گیاهی و اینطور چیزا رفع شد اما الان باز دوباره اومده به سراغم. شک ندارم که این احوالاتم به خاطر استرسه. استرس میزنه به معده م و حالت تهوعم شروع میشه. چند روزه فشارم هم میره رو چهارده. واقعن برام عجیبه با این وزن و در این سن...
-
سال نو مبارک
چهارشنبه 23 فروردین 1396 14:31
تعطیلات بهاری ما در چشم به هم زدنی گذشت. امسالم به روال سالهای گذشته پر بود از دورهمی و خوشگذرونی و مهمونیبازی. اما متاسفانه همون روزی که از تهران رسیدیم همسرم بعد از برداشتن چمدون از صندوق ماشین کمرش گرفت و کلن رفت تو استراحت و خیلی کم تونست تو مهمونیها و برنامهها شرکت کنه. به همین خاطر ما سه روز بعد از سیزده...
-
روزهای تغییر شفت
شنبه 28 اسفند 1395 14:23
بهمن ماه ما با شیفتبندی خانواده گذشت. دو هفتهی آخر بهمن هم فرآیین پیش عمهش موند. تو اسفند چند روزی با من اومد اداره تا اینکه دوباره خواهرم اومد و تا آخر سال با ما موند و همگی ۲۵ اسفند برای تعطیلات نوروزی راهی شهرستان شدیم. این روزها فرآیین در حال خوشگذرونیه به این جهت که دوباره اطرافش شلوغ شده و مدام در حال فعالیت...
-
روزهای خوش گذرونی
سهشنبه 12 بهمن 1395 13:14
هفته ی گذشته خواهرم رفت و شیفتشو با مامانم جابه جا کرد و ما از شنبه دوم بهمن میزبان مامانم شدیم. البته در حقیقت مامانم میزبان ما شد. از روزی که مامانم اومده حسابی به همه مون خوش گذشته. همه چی تو خونه افتاده رو غلتک. همه جا همیشه مرتبه. بعد از ظهر ها باهم میشینیم چایی می خوریم. باهم میریم خرید. خلاصه که کلی خوش...