آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

فرشته ها همیشه با خودشان رحمت می آوردند

امروز شهر کویری ما میزبان ابرهای سیاه شد، ابرهای سیاهی که آذرخش های پر صدا خبر آمدنشان را دادند. اما این بار این آذرخش ها نه تنها ترسی در دل ما نینداخت که از شدت شوق حضورشان لبخندمان کش آمد. یک باران بیست دقیقه ای با شدت فراوان در گرم ترین فصل سال به غیر از شادی و شور و لبخندی از سر رضایت و شکرگزاری چیز دیگری همراه ندارد.

از شوق دیدن بارون با دختر عموم رفتیم  تو بالکن ایستادیم و دستامونو دراز کردیم به سمت آسمون ولی فقط ما تنها نبودیم چون بقیه همسایه ها هم اومده بودند پشت پنجره یا توی کوچه، همه ذوق زده بودند آخه اتفاق نادری بود، بارون پربرکت ساعت دو بعداز ظهر وسط تابستون توی شهر کویری ما...

دخترخاله ام می گوید فرآیین با خودش برکت آورد. به گمانم حرف معقولیست چون هرچه باشد فرشته ی بندانگشتی خداست روی زمین. مثل تمام فرشته های دیگری که با قدمشان خیر و برکت به شهرشان می برند.

نظرات 1 + ارسال نظر
رومینا یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 18:57

سلام آذرمیدخت
آخی به نظر من پا قدم فرشته کوچولو بوده

سلام رومینا جون، بلی بلی کاملا با نظرت موافقم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.