آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

بنشین ای گل، به کنارم بنشین

دیروز پرستار فرآیین براش مشکلی پیش اومد و نتونست بیاد. از شانس خوبم خواهر و پدری تهران هستن و پسرک دیروز پیش اونا موند، البته انوش هم این روزها در حالت نیمه تعطیلی به سر می بره. ظاهرا  دیروز  به پسرک زیاد سخت نگذشته و همه چی بر وفق مراد بوده خدا رو شکر. دورش که شلوغ باشه کمتر دلتنگی میکنه.

اولین بار که فرآیین تونست بشینه همین چند شبه پیش بود یعنی یازدهم دی ماه. بین من و انوش روبروی سفره نشسته بود و به ما که مشغول شام خوردن بودیم زل زده بود و دهنشو مزه می کرد. البته انوش براش توضیح داد که ایشاله تا سال دیگه میتونه از خوراکی هایی که ما می خوریم بخوره ولی خب شما از دل خودت برو تو دل بچه، وقتی ببینی مامانو بابات دو لپی دارن غذا میخورن و تو فقط باید نگاه کنی چه حالی بهت دست میده. البته هراز گاهی هم به خاطر اینکه نمیتونست تعادلشو حفظ کنه به یه طرف غش می کرد.

دیشب اما پسرکم تونست کامل بشینه و اولین عکس نشستن شو  گذاشتم تو اینستا

** پسرک گلم پونزده دی ماه، توی شش ماه و یازده روز تونستی بدون کمک بشینی.

نظرات 1 + ارسال نظر
لبخند ماه چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 22:54 http://Www.labkhandemah.blogsky.com

خدا حفظش کنه.. بزرگ شدن هم شیرینه

مرسی عزیزم. خدا کوچولوی شما رو هم زیر سایه ی پدر و مادر حفظ کنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.