-
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
جمعه 28 شهریور 1393 13:21
قبلا خیلی واسه تدریس کردن ذوق داشتم و سرشار از افکار آرمانی. مثلا یکی از فانتزی هام این بود که بعد از اینکه دانشجوها یه نرم افزار رو یاد بگیرن و بتونن وارد بازار کار بشن من چقدر ذوق می کنم که واسشون مفید بودم و توی پیشرفتشون سهمی داشتم. اما امسال هرچی فکر کردم دیدم حوصلۀ دانشگاه و تدریس و دانشجوی تنبلِ درس نخونِ دو...
-
فروشنده هم که کلا به ملکوت اعلا پیوست :D
سهشنبه 25 شهریور 1393 13:43
دیروز رفتم داروخانه به فروشنده گفتم یه دونه مای بی بی لطفا، گذاشت روی میز گفت بفرمایید. منم همینطوری مات و مبهوت به بسته نگاه می کردم. فروشنده گفت: چیز دیگه ای لازم ندارید، یهو سلول های عصبی مغزم بهم اخطار داد که گند زدی .... با شرمندگی گفتم: آقا معذرت میخوام، من بی بی چک میخواستم :) هیچی دیگه دو سه تا از مشتری ها...
-
آخه بیست سال که نیست، دو ساله همش
دوشنبه 24 شهریور 1393 13:44
همکارم تعریف می کند: عمه ای دارد که حدود دو سالی ست به تهران مهاجرت کرده. چند ماه پیش پسرش از همان شهر خودشان همسری گرفته و قرار بر این شده که به دلیل جمع بودن همۀ فامیل مراسم عروسی در همان شهرستان برگزار شود. چندی قبل عمه خانم با خواهرش تماس گرفته و گفته: خواهر، من که از رسم و رسوم اونجا خبر ندارم، دیگه ریش و قیچی...
-
آخه بیماری من کجاش زیباست !!!!!
یکشنبه 23 شهریور 1393 13:44
پیرو متن پیشین که در رابطه با بیماری نوشته ام کامنت هایی برایم ارسال شده که همه سرشار از انرژی مثبت بود و به خاطر این انرژی های کیهانی بی نظیری که برام فرستادید، بی نهایت سپاسگزارم. در بین این کامنت ها یکی از خوانندگانم نوشته: زیباست آخه برادر من، دوست من .. خدایی پست من دو خط کامل هم نشده، خو لااقل می خوندی بعد کامنت...
-
سفر رفتم ولی به دلیل بیماری و فرار از آلودگی هوا
جمعه 21 شهریور 1393 13:45
چند روزیست بیمارم، درگیرِ سرگیجه، حالت تهوع، تپش قلب، دکتر میگه مسمومیت غذاییه ولی الان یک هفته اس که من همون حالات رو دارم. دعا کنید برام که خوب بشم، ممنون از همگی
-
کل واگن منفجر شد :)
چهارشنبه 12 شهریور 1393 13:47
همیشه وقتی سوار مترو میشم شروع می کنم به خوانش آدم ها و از تک تک آدمهای اطرافم سناریو می سازم و تا رسیدن به مقصد کلی داستان پردازی می کنم، مگر اینکه فروشنده ای با کوهی از وسایل بیاد و حواسمو پرت کنه. دیروز آقایی وارد شد، کالای مورد فروشش رو بالا گرفت و گفت: دیگر نگران موهای زائد گوش و بینی خود نباشید ، چارۀ کار شما در...
-
مگر بحران آب از بیماری های ناشناخته، ایدز، سرطان و .... بی اهمیت تر است!!!!!
سهشنبه 11 شهریور 1393 13:48
رفتم پشت پنجره به گل ها آب بدم، اتفاقی همسایۀ طبقۀ پایین را دیدم که مشغول شستن اتومبیلش بود با یک سطل آب و یک تکه ابر. و من در ذهن خود مشغول تدوین برنامه ای خیالی بودم. چه خوب می شد کشور ما هم مشابه کشورهای توسعه یافته مدام در حال کمک طلبیدن از مردم برای حل بحران ها بودند ولی به شیوه ای تاثیرگذار. مثلاً در جهت مصرف...
-
خستگی از تنم دراومد
یکشنبه 9 شهریور 1393 13:49
دیروز برای بازگشت به خونه سوار یه ون شدم، وقتی همۀ مسافرها سوار شدن و در بسته شد، راننده که پیرمرد مؤدبی بود با صدای بلند گفت: عرض سلام و احترام دارم خدمتتون، بسیار خوش اومدید، خسته هم نباشید. پ.ن: نمیدونم چرا وقتی لبخند هست باید به ابروهامون زحمت بدیم و اخم کنیم
-
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
شنبه 8 شهریور 1393 13:50
یکی از هزاران معایب زندگی کردن دور از خانواده، نگرانی مداوم هست و ذهن من هم ناخودآگاه به دنبال استرس. مثلا اگه زنگ بزنم خونه و کسی گوشی رو برنداره، اول زنگ میزنم به موبایل تک تک اعضای خانوداه و اگر پاسخی نشنوم حسابی نگران میشم. و در نهایت اگر بعد از نیم ساعت هیچکس پاسخگو نباشه زنگ میزنم به فک و فامیل. بالاخره هرجور...
-
آخه تا دو سال دیگه شرایط سفر رفتن رو ندارم
چهارشنبه 5 شهریور 1393 13:52
این کوچ سرفینگ هم منو کشت، بابا به خدا الان شرایط هاست شدن رو ندارم، اینم مدام پیشنهاد میده، حالا بقیه هیچی ولی این خانم لامو جئونگ از سئول ذهنمو مشغول کرده، حالا شایدم قسمت شد دعوتش کردم ولی الان نمیشه آخه :(
-
علی صدر یکی از عجایب طبیعی جهان
دوشنبه 3 شهریور 1393 13:53
علی صدر در فاصلۀ 60 کیلومتری همدان قرار دارد و حدود چهل دقیقه زمان سپری شد تا به آنجا رسیدیم. گشتی در روستا زدیم و تصمیم گرفتیم محل اقامت را مشخص کنیم. در کنار محوطۀ غار فضاهای سبز و خانه های پیش ساخته ای برای اسکان مسافران پیش بینی شده که ما هم یکی را برگزیدیم. از شدت خستگی به خاطر همدان گردی طولانی خیلی زود شام...
-
سفر به نخستین پایتخت ایران «هگمتانه»
یکشنبه 2 شهریور 1393 13:54
پنج شنبه، بیست و ششم تیرماه نود و سه ساعت هشت صبح عزم همدان کردیم و دوازده ظهر به مقصد رسیدیم. پرسان پرسان سراغ گنجنامه را گرفتیم. از جاده های پر پیچ و خم و خوش آب و هوا گذشتیم و اما ... دهکدۀ توریستی گنجنامه : آب و هوای دلپذیر کوهستان، درۀ فرح بخش الوند، آبشارکی سخاوتمند و چشم انداز بی نظیر دشت میشان در کنار سنگ...
-
به میهمانی باشکوه تاریخ رفتم
شنبه 1 شهریور 1393 13:55
پنج شنبه سی مرداد نود و سه به بازدید ازمخزن یک موزه رفتم. به میهمانی گنجینه های تاریخ ، سکه های دورۀ اسلامی به استقبالم آمدند. در کف دستم نشستند و به من چشم دوختند. تابلوی نقاشی پشت شیشۀ فتحعلی شاه قاجار ، ده دقیقه ای مات و مبهوت فقط نگاه بود و نگاه، آخر علی اشرف باوجود هیچ پرسپکتیوی مرا به اتاق شاه نشین فتحعلی شاه...
-
استاد میشه من بیام عربی برقصم
چهارشنبه 29 مرداد 1393 13:56
ترم گذشته کلاسی داشتم با 36 نفر دانشجوی خانم جلسۀ دوم در رابطه با هنرهای هفتگانه گفتگو کردیم و قرار بر این شد که هر کدام یک سبک هنری را انتخاب کنند و در رابطه با موضوعشان 10 دقیقه ای کنفرانس بدهند. در جلسۀ بعد همگی اسم سبک موردنظرشان را گفتند و من برایشان تاریخ کنفرانس مشخص کردم. نوبت رسید به خانم پنجاه ساله ای که...
-
مرگ کسب و کار من است
سهشنبه 28 مرداد 1393 13:58
بالاخره بعد از دو هفته تمام شد.... کتابی از سرگذشت ردولف لانگ، فرماندۀ اردوگاه کار اجباری در دورۀ نازی هاست. روایتی که از فضای ترس و خفقان مذهبی دوران کودکی ردولف آغاز می شود و دورۀ نوجوانی وی را با دلزدگی از مذهب و شرکت در جنگ ادامه داده و در نهایت به دورۀ فرماندهی وی در اردوگاه می پردازد. فرمانده ای که کارش قتل عام...
-
آقای متصدی، گر دست فتاده ای بگیری مردی :)
دوشنبه 27 مرداد 1393 13:58
همکارم واسه درخواست وام به بانک رفته. متصدی بانک حسابش را چک کرده و گفته وام شامل شما نمی شود. همکارم گفته من شنیدم بانک ملی به گردش حساب کاری نداره. متصدی بانک (با لبخند): خانم شما تو حسابت 180تا تک تومن موجودی داری، با چه رویی اومدی درخواست وام می کنی. همکار (طلبکارانه): خوب اگه پول داشتم که نمی آمدم وام بگیرم. و...
-
دوستانی بهتر از آب روان
یکشنبه 26 مرداد 1393 00:19
هفتۀ گذشته با گروهی از دوستانم به پارک آب و آتش رفتم. دوستانی که هرگز ندیده بودمشان و آشنایی ما از طریق فیس بوک بود. اما بالاخره میسر شد که بعد از مدتها دوستی مجازی، همدیگر را ملاقات کنیم. دورهمی خوبی بود سرشار از نشاط، دوستی و آشنایی. در این نشست دوستانه هر کس از خودش گفت، خندیدیم، سالاد خوردیم و بی گمان بر دل هم...
-
یعنی آی کیو در حد ماهی گلی
جمعه 24 مرداد 1393 14:02
میگه: فلانی مهندس کشتیرانیه، شش ماه رو آبه، سه ماه تو خشکی میگم: پس سه ماهه دیگه رو چیکار میکنه ؟؟؟!!!
-
رویای صادقه دیدم، حق داشت عصبانی باشه
پنجشنبه 23 مرداد 1393 14:01
سال گذشته در سفری که به خرم آباد داشتیم (در آینده سفرنامه شو می نویسم) باید برای یک نشست و ورک شاپ هنری به شهرستان کوهدشت می رفتیم. نزدیک غروب و در مسیر بازگشت به خرم آباد، در میانۀ راه به پلی تاریخی برخوردیم که روی رود کشکان ساخته شده و به پل کشکان معروف هست. با توجه به ظاهر و سبک ساخت پل، همه تقریباً هم عقیده بودیم...
-
میشم دخترک شکوفه های بهاری
چهارشنبه 22 مرداد 1393 14:04
سارافونی دارم پر از شکوفه های سفید ، وقتی می پوشم پنج، شش درجه هوا خنک تر میشه. پ.ن : گرما رو با توهم بهار قابل تحمل تر کنید.
-
پایان سفر، سلام تهران
سهشنبه 21 مرداد 1393 14:04
از باتومی خارج شدیم، تا مرز ترکیه جاده ساحلی بودو بارونی. بعد از نیم ساعت رسیدیم به مرز. و چقدر شلوغ انگار همه جمع شده بودن که همون ساعت همراه با ما از گرجستان خارج بشن. و هموطنان عزیزمون که به شدت در حال تقلا و جلو زدن از مردم توی صف برای زودتر رسیدن به ترکیه و ملی کردن دوبارۀ صنعت نفت (عجله دارن، کار دارن،...
-
سفر به سواحل دریای سیاه «گرجستان»
دوشنبه 20 مرداد 1393 14:05
ساعت 10 شب سیزده مرداد از ارمنستان راهی گرجستان شدیم. حدود 7 ساعت تا مرز گرجستانو تو سیاهی شب و جاده های پر پیچ و خم رفتیم تو راه هم از ترس اینکه مبادا راننده خوابش ببره همش حرف زدیم و شلوغ کردیم و رقصیدیم. حدود 5 صبح به مرز رسیدیم و 2 ساعتی به خاطر چک پاسپورت و گرفتن ویزا معطل شدیم. بعد از عبور از مرز به شهر تفلیس...
-
سالگرد یک سفر پرخاطره «ارمنستان»
یکشنبه 19 مرداد 1393 13:38
همسفرها: من، انوش و یازده نفر از اقوام فامیل (سال گذشته دقیقاً نوزده خرداد ما از یک سفر دوازده روزه برگشتیم.) ساعت 2 بعدازظهر 8 مرداد نود و دو با اتوبوس از تهران به سمت ایروان حرکت کردیم، ساعت 11شب در شهر صوفیان برای شام توقف کردیم و حدود 5 صبح به مرز نوردوز رسیدیم. بعد از چک کردن پاسپورت از مرز ایران وارد مرز...
-
سفر به شهر ناشناخته های تاریخی «قزوین»
شنبه 18 مرداد 1393 13:38
روز پنج شنبه نوزده تیر نود و سه ساعت هفت و نیم صبح راهی قزوین شدیم. از همون اول همه چی خوب شروع شد؛ تهران بدون ترافیک، جادۀ خلوت و هوای عالی اونم وسط تابستون، و نه و نیم وارد قزوین شدیم. یه نقشه از کمپ گردشگری گرفتیم و شروع: موزه مردم شناسی و حمام قجری : البته که از همون لحظۀ ورود به قزوین، شهر و شهرونداش رو تحسین...
-
دیشب دوباره برگشتم به پنج سالگی
جمعه 17 مرداد 1393 13:36
بابا زیاد سفر میره (حداقل سالی یکبار). یادمه ارمغان من از اولین سفرش یه جفت کفش اسپرت سفید بود تو 5 سالگیم. از اون به بعد چمدون بابا همیشه بوی خاصی داره جوری که هرجایی این بو رو می شنوم ناخودآگاه و با هیجان میگم وای چقدر بوی چمدون بابا میاد و همیشه هم اسباب خندۀ دخترخاله و پسرخالم :) دیشب بابا از سفر اومد و چمدونشو...
-
سفر به سرزمین بادگیرها «یزد»
پنجشنبه 16 مرداد 1393 13:35
روز یکشنبه یازده خرداد نود و سه من و انوش بدو بدو از سر کار اومدیم خونه، وسایل سفر و برداشتیم و شتابان رفتیم راه آهن، تمام طول مسیر در حال دویدن بودیم چون حرکت قطار نه ونیم بود و ما نه و بیست دقیقه هنوز شوش بودیم. بعد از کلی استرس رسیدیم ایستگاه و خوشبختانه قطار تاخیر داشت. ساعت ده حرکت کرد و پنج و نیم رسیدیم یزد....
-
من بچه بودم فکر می کردم سمندون تو کیس کامپیوتر خونه مونه :)
چهارشنبه 15 مرداد 1393 13:34
سال گذشته یه شاگرد خصوصی داشتم که قرار بود کامپیوتر آموزش بدم. یه پسر هشت ساله. روز اولی که داشتم می رفتم تو مسیر برنامۀ تمام جلسه ها رو ریختم که مثلاً یه روز اینترنت آموزش بدم یه روز پِینت، ورد، پاورپوینت و خلاصه یه سری مهارتهای ابتدایی در حد یه بچه هشت ساله. - محمدجان بگو ببینم چیا یاد داری و چیا دوست داری یاد...
-
سفر به شهر خانه های تاریخی ایران «کاشان»
سهشنبه 14 مرداد 1393 13:33
همسفرها: پدر، دوست پدر، انوش و من ساعت هفت صبح بیست و سوم اردیبهشت نود و سه همزمان با جشنواره گلاب گیری نیاسر (روز جشنواره نرید که خیلی شلوغه) به سمت کاشان حرکت کردیم. ساعت نه و نیم به نیاسر رسیدیم. بعد از دیدن آبشار نیاسر و مراسم گلاب گیری و صرف صبحانه رفتیم کاشان. باغ فین اولین انتخاب ما برای بازدید بود. از زیبایی...
-
پست مناسبتی اندر احوالات کنکور
دوشنبه 13 مرداد 1393 13:32
آشنایی داریم که سال گذشته دخترش بعد از کلی داعیۀ پزشک شدن در یکی از رشته های علوم تجربی که ظاهرا سر و کار زیادی با ادرار داره قبول شد. و تعاریف مادر در جمع اقوام از جذابیت های رشتۀ فوق:تا حالا دقت کرده بودید که همین ادرار به قدری زیباست... به قدری زیباست ... خووو اگه تا حالا دقت نکردید ازین به بعد دقت کنید
-
اصلا تصمیم گیری به ما نیومده ... اما بد نشد
یکشنبه 12 مرداد 1393 13:31
دیشب گفتم: انوش بیا امشب زود بخوابیم آخه من صبح ها همش سر کار خوابم میاد، انوش جان هم موافقت کردن که یازده حتما بخوابیم و تصمیم بر این شد که قبل از خواب یه فیلم ببینیم. حالا بماند که چقدر طول کشید تا انوش جان دم نوش گل گاو زبونش رو خورد و فیلمو آماده کرد و تازه ما یازده شروع کردیم به تماشای فیلم و این شد که ما دوباره...