آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

فروشنده هم که کلا به ملکوت اعلا پیوست :D

دیروز رفتم داروخانه به فروشنده گفتم یه دونه مای بی بی لطفا، گذاشت روی میز گفت بفرمایید. منم همینطوری مات و مبهوت به بسته نگاه می کردم.

فروشنده گفت: چیز دیگه ای لازم ندارید، یهو سلول های عصبی مغزم بهم اخطار داد که گند زدی ....

با شرمندگی گفتم: آقا معذرت میخوام، من بی بی چک میخواستم :)

هیچی دیگه دو سه تا از مشتری ها منهدم شدن، خودمم له بودم از خنده،

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.