آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آخه بیست سال که نیست، دو ساله همش

همکارم تعریف می کند:

عمه ای دارد که حدود دو سالی ست به تهران مهاجرت کرده. چند ماه پیش پسرش از همان شهر خودشان همسری گرفته و قرار بر این شده که به دلیل جمع بودن همۀ فامیل مراسم عروسی در همان شهرستان برگزار شود. چندی قبل عمه خانم با خواهرش تماس گرفته و گفته:

خواهر، من که از رسم و رسوم اونجا خبر ندارم، دیگه ریش و قیچی دست خودت.

پ.ن: آخه انقدر زود!!!! شاید هم بنده خدا حافظه اش مثل ماهی گلیه.... والا :)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.