ما این هفته میزبان بودیم. میزبانِ دوستای عزیزمون که پست قبلی در موردشون نوشتم. اولین بار بود که به خونه ی ما در مشهد اومدن و بهمون خیلی خوش گذشت، امیدوارم به مهمونامون هم خوش گذشته باشه.
اصلن بر هر آدمی واجبه که یه دوست باحالِ مهربونِ همه چی تموم داشته باشه و هی بهشون گیر بده که پاشید بیاید. و بالخره آرزوی ما برآورده شد و دوستامون اومدن و با خودشون کل عشق و انرژی مثبت به خونه مون آوردن.
فرآیین هم نگم براتون که چقدر ذوق زده بود براشون. از یک هفته قبلش به همه عالم و آدم اعلام کرده بود که چند شب دیگه که بخوابم عمو سهیلم میاد و بعد از اومدنشون هم صبح به صبح که چشماشو باز می کرد، می پرسید: عمو سهیل هست؟
برای همه آرزو میکنم که یه دوست خوب و محشر و باصفا مثل دوست ما پیدا کنید.
همه ش از یه تعریف شروع شد، بازگویی یک خاطره. همکارم نشسته بود روبه روم و از وبلاگ های مورد علاقه ش صحبت می کرد. از دوستی هایی که سر نخش از همین وبلاگ بازی ها شروع شده.
می گفت یه وبلاگ میخوند که متعلق به یه استاد دانشگاست. سبک مینیمال نویسی شو دوست داشت. ازش گفت و گفت و من دیدم چقدر این مشخصات برام آشناست.
وقتی گفت همین تابستون دو سال پیش رفته آفریقا، گفتم: ای وایِ من، اینی که داری ازش حرف میزنی استاد راهنمای ارشد منه. و اینگونه شد که رفتم تمام وبلاگشو زیرو رو کردم و همه خاطره هاشو خوندم و کلی از خوندنشون لذت بردم و چیزهای زیادی از تجربه هاش یاد گرفتم. اینکه یکی با اسم ناشناس بنویسه و تو بخونی و بشناسیش و به صورت ندانسته در خوندن خاطراتش شریک بشی بسی لذت بخش است
چند روز پیشتر داشتم یه تاپیک می خوندم در یکی از این سایت های تبادل نظر. تاپیکی درر رابطه با تجربیاتی درباره معجزه سپاسگزاری. به یک پست رسیدم که یه خانومی توصیه ای کرده بود به دیگری و نوشته بود دوست من همچین تجربه ای داشته و شما هم امتحان کن تا نتیجه بگیری.
وقتی خوندم دیدم چقدر این پست شبیه اتفاقی هستش که برا من افتاده. دو سه بار پست رو خوندم و رفتم اطلاعات نویسنده رو درآوردم و از روی تاریخ تولد و موضوع پایان نامه و بقیه چیزها فهمیدم که این کاربر ناشناس همون دوست هفت هشت سال قبلمه.
خلاصه که خیلی جالب بود واسم این اتفاق ...
اینم بگم حواستون باشه هر فعالیت نوشتاری انجام بدید ممکنه من شناسایی تون کنم
تازه دو روزه که دوره شکرگذاری رو شروع کردم. دفعه قبل تا تمرین 16 رفتم ولی بعدش به دلیل اثاث کشی کلن آمارش از دستم در رفت. امیدوارم این دفعه 28 روز رو پیش برم.
خوبی دوره اینه که برکاتش از همون روزهای اول شروع میشه. دفعه قبل من به شدت کیفور و سر حال بودم تو اون شونزده روز.
امروز رفتم بیمه به خاطر کارای مرخصی زایمانم. یه اشکالات تو بیمه م پیش اومده بود و پونزده روز در سابقه ام مشکل پیش اومده بود.
خلاصه اومدم اداره و از اینجا با راننده اداره رفتم بیمه (این اولین معجزه شکرگذاری) چون مسیرش خیلی دور بود و هوا هم به شدت گرم.
رسیدم و متوجه شدم قبل از اینکه مراجعه کنم نامه م به گردش دراومده (این دومین معجزه)
رفتم شماره گرفتم و دیدم یا خدا نفر 180 بودم و تازه شماره 158 پشت باجه بود و هر مراجع هم حدود یک ربع کار داشت. یهو شنیدم یکی فامیلمو صدا میزنه. آقای مسئول دبیرخانه فامیلی مو که شنیده بود به نظرش آشنا اومده بود و کاشف به عمل اومد که همشهری هستیم و اون آقا همکلاسی دبیرستان عموی من و بابا رو هم می شناخت. خلاصه این آقا برگه منو گرفت برد تمام کارهای منو انجام داد و بعد از یک ربع، تمام کار انجام شد و لیست سابقه بیمه م اصلاح شد و تا ماه آینده هم قرار شد کسری حقوقم رو برام واریز کنند (اینم معجزه سوم)
آقا جدی بگیرید این شکرگذاری رو که انصافن چیز خوبیست