آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

بیگانه اگر وفا کند خویش من است

همون اوایل که وبلاگ نویسی رو شروع کرده بودم یه مطلب نوشتم با این عنوان:

مگر بحران آب از بیماری های ناشناخته، ایدز، سرطان و .... بی اهمیت تر است!

.
اون زمان ما یه همسایه داشتیم خونه ش طبقه اول بود، همونی که نوشتم ماشینشو با یه سطل آب می شست. اولین خونه ای که ما زندگی مشترکمون رو شروع کردیم همون خونه بود؛ نارمک میدان 77. یادش بخیر. چه خونه ی خوب و پر خاطره ای بود و بهتر از اون محله ی خوب و با یه عالمه میدون های کوچیک و دنج. 
ما چند سالی رو اونجا ساکن بودیم تا اینکه فرآیین به دنیا اومد. قبل از تولد فرآیین هیچ کدوم از همسایه رو نمی شناختیم تا اینکه فرآیین شش ماهه شد و شد یه بچه کپل و با نمک که از هر طرف نیم کیلو لپ آویزون بود مدامم می خندید
خلاصه که این پسر کوچولو دل همسایه ی ما رو برد و کم کم رابطه مون باهاشون زیاد شد و الان شدیم دو تا دوست. دو تا دوستی که با هم سفر میریم. خونه همدیگه زیاد میریم و حتا طوری شد که زمانیکه اثاث کشی کردیم به غرب تهران واقعن من از دوری شون غصه می خوردم و حتمن هفته ای یه بار می کوبیدیم تو ترافیک می رفتیم نارمک که رفع دلتنگی کنیم. 
اینا رو اینجا نوشتم که چند سال دیگه که میشینم این وبلاگو میخونم یادم بیاد که چقدر رفیق خوب نعمته. چقدر وجودش تو زندگی آدم رحمته و چقدر ما بابت آشنایی با این خانواده خدا رو شاکریم. 
نوشتم که بعدها که فرآیین بزرگتر شد و  این وبلاگ رو خوند بدونه که چقدر وجود خودش تو زندگی ما برکت داشته که با حضورش ما صاحب یه دوست محشر شدیم که دلمون براشون پر می کشه.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.