آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

سفر به سرزمین بادگیرها «یزد»


روز یکشنبه یازده خرداد نود و سه من و انوش بدو بدو از سر کار اومدیم خونه، وسایل سفر و برداشتیم و شتابان رفتیم راه آهن، تمام طول مسیر در حال دویدن بودیم چون حرکت قطار نه ونیم بود و ما نه و بیست دقیقه هنوز شوش بودیم. بعد از کلی استرس رسیدیم ایستگاه و خوشبختانه قطار تاخیر داشت. ساعت ده حرکت کرد و پنج و نیم رسیدیم یزد. دوست انوش میزبانمون بود و تو ایستگاه منتظر. بعد از رسیدن به خونه و صبحانه و استراحت به مرکز شهر رفتیم.

بازدید از سرداب بزرگ، میدان و مسجد امیرچخماق، موزه آب (خانه کلاهدوز) و باغ دولت آباد دستاوردهای ما در اولین روز سفر بود. (و چه بازدید وزینی انصافا)

من بچه بودم فکر می کردم سمندون تو کیس کامپیوتر خونه مونه :)


سال گذشته یه شاگرد خصوصی داشتم که قرار بود کامپیوتر آموزش بدم. یه پسر هشت ساله.

روز اولی که داشتم می رفتم تو مسیر برنامۀ تمام جلسه ها رو ریختم که مثلاً یه روز اینترنت آموزش بدم یه روز پِینت، ورد، پاورپوینت و خلاصه یه سری مهارتهای ابتدایی در حد یه بچه هشت ساله.

- محمدجان بگو ببینم چیا یاد داری و چیا دوست داری یاد بگیری؟

- اینترنت و ورد و پاورپوینت بلدم، تو پینت نقاشی می کشم، اسکایپ و جی میل و ایمیل دارم، او وو تازه نصب کردم، فیس بوک ندارم چون مامانم اجازه نمیده فیلترشکن نصب کنیم.

و من در حال گرخیدن تو راه برگشت به خونه تو ذهنم برنامه ریختم که فتوشاپ و این دیزاین و کورل دراو بهش آموزش بدم، خوو همه چی بلد بود :)  ولی یهو نگرانی اومد سراغم که نکنه اینا رو هم بلد باشه، کاش ازش می پرسیدم که اگه بلد بود جزوۀ تریدی مکس براش ببرم.

سفر به شهر خانه های تاریخی ایران «کاشان»

همسفرها: پدر، دوست پدر، انوش و من

ساعت هفت صبح بیست و سوم اردیبهشت نود و سه همزمان با جشنواره گلاب گیری نیاسر (روز جشنواره نرید که خیلی شلوغه) به سمت کاشان حرکت کردیم. ساعت نه و نیم به نیاسر رسیدیم. بعد از دیدن آبشار نیاسر و مراسم گلاب گیری و صرف صبحانه رفتیم کاشان.

باغ فین اولین انتخاب ما برای بازدید بود. از زیبایی های معماری و درختکاریش هرچی بگم کم گفتم و اون حمامهای معروف قاجاری و صفویه هم که جای خودش رو داره. (امیرکبیر در حمام صفوی به قتل رسید). مسیرهای آب تو فین واقعا جذابه دقیقا به سبک تمام باغهای ایرانی «کوشک در وسط و آبراهها در طرفین و مرکز به موازات همدیگه». بعد از دو ساعت گشتن تو باغ و کلی تشکر از غیاث الدین کاشانی به خاطر این شاهکارش برای ناهار به رستوران گلشن رفتیم (از اونجایی که غذاش خیلی خوب بود اسمش رو نوشتم که اگه گذرتون به کاشان افتاد یه سر هم اونجا بزنید).


پست مناسبتی اندر احوالات کنکور

آشنایی داریم که سال گذشته دخترش بعد از کلی داعیۀ پزشک شدن در یکی از رشته های علوم تجربی که ظاهرا سر و کار زیادی با ادرار داره قبول شد.

و تعاریف مادر در جمع اقوام از جذابیت های رشتۀ فوق:تا حالا دقت کرده بودید که همین ادرار به قدری زیباست... به قدری زیباست ...

خووو اگه تا حالا دقت نکردید ازین به بعد دقت کنید

اصلا تصمیم گیری به ما نیومده ... اما بد نشد

دیشب گفتم: انوش بیا امشب زود بخوابیم آخه من صبح ها همش سر کار خوابم میاد، انوش جان هم موافقت کردن که یازده حتما بخوابیم و تصمیم بر این شد که قبل از خواب یه فیلم ببینیم. حالا بماند که چقدر طول کشید تا انوش جان دم نوش گل گاو زبونش رو خورد و فیلمو آماده کرد و تازه ما یازده شروع کردیم به تماشای فیلم و این شد که ما دوباره نتونستیم زود بخوابیم ....

12 سال بردگی (12Years a Slave) نوشته جان ریدلی: یک درام تاریخی بر اساس خود زندگی نامه ۱۲ سال بردگی اثر سالومون نورثاپ که یک سیاه آزاد بود ولی ربوده شده و بعنوان برده فروخته شد. کارگردان فیلم، استیو مک کوئین و چیوِتل اجیوفور نقش سالومون نورثاپ را ایفا می‌کنه. در ضمن کلی هم جایزه گرفته.

فیلم نبود که خدا بود پر از فضاهای خوب، چقدر همه فضاها قابلیت تبدیل به عکس رو داره، و چقدر دردناک، و وقتی آدم می بینه همش خدا رو شکر می کنه که این قانون تبعیض نژادی لغو شد (هرچند هنوز هم یه جاهایی هست ولی لااقل کمرنگ شده)،

و سکانس پایان بردگی که سالومون سوار درشکه شد و اون خونۀ لعنتی رو ترک کرد لونه کرده تو ذهن من و بیرون هم نمیره ...