آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

شش ماهگی و موعد واکسن

دیروز فرآیین شش ماهه شد و نوبت واکسنش رسید و من از  همون اول صبح که بیدار شد شروع کردم براش ماجرای واکسن و مفید بودن و سلامتی رو تعریف کردن. 

وقتی سوزنو زد تو پاش چندتا جیغ کشید و یه چیزایی هم گفت که گمونم فحش بود :)

امروز در راهرو مرکز واکسیناسیون کلی فرشته دیدم. فرشته هایی که همین تازگی ها زمینی شده بودند و منتظر نوبت واسه انجام غربالگری بدو تولد. خیلی دل تنگه روزهای اول تولد فرآیین شدم و وقتی به اون کوچولوها نگاه می کردم به انوش گفتم من اصلا باورم نمیشه فرآیینم همینقدر کوچولو بوده. البته فرشته های همسن فرآیین هم بودن که اونا هم شیرینیه خاص دیگه ای داشتند.

حقیقتا امروز من به خاطر واکسن فرآیین روز خوبی نمی شد اگر چندتا معجزه رو باهم یکجا نمی دیدم.


اندر حکایات دورهمی های شبانه

دیشب دورهمی دیگه ای رو تجربه کردیم از نوع سفره خونه ای. توی این روزو شبای آلوده و پرترافیک تهران هرچقدر آدم کمتر از خونه بیرون بره مسلما بهتره ولی خب کمتر ازین فرصتا پیش میاد که همگی وقت آزاد داشته باشیم و بتونیم دور هم جمع بشیم. در نتیجه فرصت های این شکلی رو باید مغتنم شمرد. 

شب خوبی رو تجربه کردیم و خوش گذشت خداروشکر ولی من به خاطر وجود دودقلیون و پیپ و اسپند و ... خیلی نگران ریه های فرآیین شدم. وقتی هم آدم میره توی جمع نمی تونه به خاطر شرایط خودش بقیه رو محدود کنه، در نتیجه در اوج خوش گذشتن یه استرس و دل نگرانی همیشه با پدر و مادر با ملاحظه ای مثل من و انوش هست.

امیدوارم پسرک دلربای من اذیت نشده باشه.

پاره خط لغات

امشب یعنی در واقع دیشب، برای پسرک کیک  پختم به مناسبت جشن کلمه که قرار بود شب یلدا باشه. 

چندتا از دوستای خوبمون هم مهمونمون بودند و در کنار هم کیک و دسر خوردیم.

امیدوارم بتونیم به مناسبت تمام شیرین کاری های فرآیین براش یه کار یادگاری انجام بدیم.

دیشب ساعت سه نیمه شب فرآیین بی خواب شده بود و توی تاریکی صداهای هیجان انگیزی درمی اورد و دقیقا ساعت سه و پونزده دقیقه گفت: دده. منم از شدت ذوق زدگی تو خواب و بیداری گوشیمو برداشتم و صداشو رکورد کردم.

حالا دیگه نظام کلماتش از نقطه تبدیل شد به پاره خط و ایشاله خیلی زود تبدیل بشه به دایره. دایره لغات فرآیین 

شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد

فکری ام برای شادی های زودگذرمان. شادی هایی که اگر چه زود میگذرند اما در ذهن ها و قلبهایمان ماندگارند. و یلدا بهانه ایست برای این شادی های زودگذر اما به یاد ماندنی.

قرار بود برای پسرک، شب یلدا جشن کلمه بگیرم اما برنامه تغییر کرد و با دوستانمون دور هم جمع شدیم و یلدا رو جشن گرفتیم. یک یلدای به یاد ماندنی که تا شش صبح اول دی ادامه داشت. حافظ خوندیم. ساز زدیم ، خوندیم، خندیدیم و خلاصه کلی خاطره خلق کردیم. 

تو جمعمون اما یک فرشته بندانگشتی حضور داشت که همه عاشقش شدن. هرچند که این فرشته تا یه خورده صدای آواز خوندن بالا می رفت ساز ناسازگاریشو کوک می کرد و لب های کوچولوش غنچه می شد و آماده گریه ولی خب کم کم عادت کرد و تا صبح با ما بیدار بود و سر حال 

اولین فال حافظ پسرک رو کنار گوشش زمزمه کردم و خنده های پر از مهرشو به فال نیک گرفتم:

دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم

 گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم