آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

بیچاره کارد می زدی خونش در نمی اومد

همکار خانمی دارم حدود چهل و هفت یا هشت ساله، مجرد، دل سوزِ مدیر و بالطبع به شدت زیرآب زن ....

دیروز به مناسبت تولد یکی از همکارهای آقا کتاب رمان داغ شقایق نوشتۀ نسرین ثامنی را به ایشان هدیه داده بود

بیچاره همکار آقا هم شوکه از اینکه این خانوم او را با دختر دبیرستانی ها اشتباه گرفته

پ.ن: آخه همه همکارها متنفرند از اینکه این خانم بهشون هدیه بده :)