آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

خدایا این نوشته رو برسون به دست آقای هوشنگ مرادی کرمانی

دارم عملکرد یه کتابخونه روستایی رو طراحی می کنم به نام کتابخانه عمومی شهدای ابویسان. یه کتابخونه در روستای ابویسانِ شهرستان جغتای. کتابخونه ای که به تازگی به نهاد کتابخانه ها واگذار شده با یک کتابدار دلسوز و نمونه که تا همین دو ماه قبل حقوق درست و درمونی دریافت نمی کرد و به تازگی استخدام نهاد شده.

داشتم دنبال یک سری عکس می گشتم برای مستند کردن گزارش. اگه بگم از صدها کتابخانه ای که در شهرهای بزرگ و کوچیک این مملکت وجود داره فعالیت های فرهنگی بیشتری داره دروغ نگفتم. چقدر که من از فعالیت هاشون لذت بردم و ایده گرفتم. کلی ایده های خلاقانه و هیجان انگیز که کتابدار این کتابخانه با تمام انگیزه و علاقه ش تونسته خیلی هاشو به بهترین نحو و با کمترین امکانات عملی کنه. آدم روحش تازه میشه همچین چیزایی رو می بینه.

به قدری هم این مکان در بین اهالی روستا پرطرفدار هستش که آدم کیف می کنه. من که عاشق ایده هاش شدم و تصمیم گرفتم تو خونه اجراشون کنم.

مثلن یکی از ایده هاش ساخت درخت آرزوها بود به صورتی که یه درخت خشک رو کاشته بودن تو گلدون و کلی برگ سبز با مقوای رنگی درست کرده بودن. بچه ها آرزوهاشونو رو برگ ها نوشته بودن و با نخ آویزون کرده بودن به درخت. از این عاشقانه تر هم مگه داریم

یا یه سری گل کاشتن تو ظرف های مختلف، قوطی پلاستیکی های نوشابه، قوری و حتی ظرف هایی که استفاده نمی کردن و رو تک تک گل ها اسم نویسنده ها، ادبا و شعرا رو گذاشتن.

آخ که دلم غش کرد واسه این احساسات و طرز فکرشون ...

چند تا از آرزوهاشونم این بود:

* آرزو میکنم برم شمال

* آرزو می کنم گوسفنددار بشم

آرزو می کنم هوشنگ مرادی کرمانی رو از نزدیک ببینم

آرزو می کنم فرهاد حسن زاده به ابویسان بیاید

...

آقای هوشنگ مرادی کرمانی چی می شد اگه یهویی وبلاگ من رو می دیدید و می خوندید که یه بچه ی ساده ی روستایی تو یه کتابخونه، تو یه منطقه ی محروم این مملکت، آرزوی دیدن شما رو داره ...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.