آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

خدایا سپاس سپاس سپاس

انقدر این روزها خوبه و آرامش در همه چیز برقراره که دلم میخواد بهش تافت بزنم همینطوری بمونه. 

خانه وارونه

رمانی جنایی نوشته آگاتا کریستی

انتخابی اتفاقی بود وقتی کتاب را از یکی از اعضا تحویل گرفتم و  ورق زدم. به خاطر قطع پالتویی و حمل راحتش تصمیم به خواندنش گرفتم. برای من که کمتر رمان با موضوع جنایی خوانده ام کتاب هیجان انگیزی بود. به سختی دست از خواندنش می کشیدم و در تمام مدت خواندن من هم مثل بقیه شخصیت های داستان در پی قاتل گشتم و جالب بود که مانند بقیه به تک تک اعضای خانواده مشکوک بودم الا قاتل اصلی.

دختر سفیدبرفی من نه ماهه شد

امروز بعد از ده ماه مرخصی زایمان اومدم سر کار. اصلن هم راضی نبودم که بیام. واقعن سخته بعد از این همه وقت، ساعت شش صبح از خواب بلند شی برای سر کار رفتن. 

کاش میگفتن حقوقتو نصفه میدیدم نمیخواد بیای، تو خونه زیر کولر بشین واسه خودت حال کن و خدا رو شکر کن که سیتیزنِ ایرانی (خخخخخ)

آقا زندگیه دیگه. باید باهاش کنار بیایم. منو قبل از مرخصی منتقلم کردن به کتابخونه و دیگه تو بخش اداری نیستم. تصور کنید کارمند طراح رو فرستادن بره کتابدار بشه، بعد کارهای طراحی و تبلیغاتشون رو برون سپاری می کنن. بالخره عمه و عمو و پسرخاله ی این مدیران هم باید این وسط به نون و نوایی برسن دیگه. اینم یکی دیگه از برکات زندگی در جهان هفتم.

ولی بازم خدا رو شکر می کنم. همین که تو این شرایط که به حقوقم نیاز دارم یه شغل خوب و آبرومند دارم نعمتیه. خوبی آدم اینه که به مرور خیلی چیزا براش عادی میشه و عادت می کنه. 

حالا پیش بریم ببینیم خدا چی می خواد

سفر دسته جمعی دو روزه به ساسنگ و افرا تخته

ما از یک هفته قبل برنامه این سفر رو گذاشتیم و همه چیز توسط عموم اوکی شد. صبح ساعت شش راه افتادیم و بعد از یک ساعت رانندگی در منطقه ای به نام بیدواز در حومه اسفراین برای صرف صبحانه توقف کردیم. میگن آدم همیشه آرزوی جاهای دور رو داره ولی همین کنار گوششو خوب نگشته حالا حکایت ما بود. ما با بیدواز یک ساعت فاصله داریم اما تا حالا ندیده بودیم  اونجا رو. انقدر خوشگل بود، سرسبز و پر آب. یه رودخونه خوشگل با صدای دلنشین آب. کنار همون رودخونه صبحانه رو خوردیم و به سمت آبشار آقسو به راه افتادیم. 

آبشار پله کانی آقسو: نگین جنگل های گلستان واقعن اسمی برازنده هست براش. البته به قول بابا بد اولِ خوش آخره. یه ذره ابتدای راهش آفتاب داغ و مسیر خاکی داره ولی بعد که رودخونه دیده میشه واقعن فضا عوض میشه. ما حدود نیم ساعت در آب پیاده روی کردیم تا برسیم به آبشار، پیاده رویش واقعن لذت بخش بود چون آب در قسمتهای پر عمقش تا زانو هست و در نهایت هم یه آبشار فوق العاده بی نظیر که پشت یک صخره بزرگ پنهان شده. از خوش شانسی ما روزهای پر آبش رو می گذروند. 

نیم ساعتی توقف و نفس گرفتن و عکاسی و بعد دوباره مسیر رو برگشتیم. 

برای صرف نهار به آبشار لوه رفتیم.

آبشار لوه: در روستایی به نام لوه که باید مسیر روستا رو تا انتها بری و بعد از جاده ی کوهستانی بری بالا. ما نهار رو در جنگل خوردیم و وسایلا رو گذاشتیم و رفتیم به سمت آبشار. وای که چه آبشار زیبایی بود و آبش بی نهایت سرد. انگار که پاهاتو تو یه سطل یخ بذاری. هوا هم از داخل جنگل هفت هشت درجه ای خنک تر بود. 

مشکل لوه اینه که کلی دکه در اطرافش باز شده و بی نهایت شلوغ و کثیف بود. مردم مثل مور و ملخ ریخته بودن و تا زیر آبشار فرش انداخته بودن و نشسته بودند و خیلی جلوی زیبایی و عظمت آبشار رو گرفته بودند و غم انگیزتر اینکه کلی آشغال ریخته بودن و تقریبن همه جا رو به لجن کشیده بودند. آدم دلش میگیره از این بی رحمی آدمها. به نظر من اینجور آدمها بیشتر احمقن تا بی فرهنگ. انقدر خودشون و بچه هاشون رو دوست ندارن که لااقل اطراف جایی رو که نشستن تمیز نگه دارن و انقدر درک و شعور ندارن که فکر کنند چند صباحی دیگه بچه ها و نوه ها و نسل آینده شون میخوان از این طبیعت استفاده کنند. 

خلاصه که علاوه بر زیبایی لوه، اینطوری حالمون گرفته شد. از آبشار که برگشتیم وسایل جمع کردیم و رفتیم به سمت جایی که برای یک شب اقامت از هفته پیش رزرو کرده بودیم.

خانه بومگردی ساسنگ: بعد از یکساعت رانندگی از لوه ما به روستای ساسانگ رسیدیم. روستایی در مسیر سرسبز و کوهستانی. از خوشگلی و جذابی خونه هر چی بگم کم گفتم. یه خونه ی روستایی با دیوارهای ساروجی، سقف های کوتاه، درهای چوبی و طاقچه های کوچیک و از همه جذاب تر بالکن رو به جنگلش. حالا فکرشو بکنید که دم دمای غروبه و قله ی کوه های روبرو رو مه پوشونده. 

یک شب اونجا اقامت داشتیم. صبح روز بعد حدود ساعت پنج به سمت آبشار اون منطقه به راه افتادیم. مسیر پیاده روی حدود یکساعت با پستی و بلندی های زیاد. بعد از طی مسافتی در دامنه ی کوه ها به آبشار زیبای ساسنگ رسیدیم، یک ساعتی اونجا نشستیم و نفس گرفتیم. عکاسی کردیم و بعد دوباره به خونه برگشتیم. ساعت حدود  دوازده ظهر بود که خونه  ی خوشگل و نقلی و حیاط سرسبز و پر از گلدونش رو ترک کردیم و به سمت گنبدکاووس به راه افتادیم. در گنبد هم به بازارچه محلی و بنای تاریخی گنبد کاووس سر زدیم و یه بستنی خوشمزه خوردیم و بزن بریم به سمت چنگل افراتخته

وارد مسیبر پر پیچ و تاب و سرسبز افراتخته شدیم. حدود چهل دقیقه رانندگی کردیم  تا جایی که خونه گرفته بودیم. یه خونه در طبقه دوم با بالکنی رو به جنگل. منظره واقعن عالی بود و هوا هم بسیار خنک. آدم روحش تازه می شد وقتی هوای جنگل رو با تمام وجود نفس می کشید. یک شب هم در اون خونه اقامت داشتیم البته ناگفته نماند که تا ساعت چهار صبح بازی کردیم و گفتیم و خندیدیم. صبح رو ز بعد دسته جمعی و پیاده به سمت چشمه ای در همون نزدیکی رفتیم و بعد از صرف نهار زدیم به جاده و از سمت جاده توسکستان به خونه برگشتیم.