آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

هر کسی از ظن خود شد یار من

دیروز یه خانوم مسن اومد می گفت یه کتاب خوب بهم معرفی کنید و اینکه چرا انقدر کتاباتون تکراری و قدیمیه، مال صد سال پیشه. البته حقم داشت.

خلاصه که منم تیریپ کمک کردن گرفتم،پاشدم چرخ کتابو گشتم تا یه رمان خوب پیدا کنم. اون خانوم هم کنار من ایستاده بود و داشت از سلیقه ش حرف میزد. تا دستمو بردم رو کلیدر که برش دارم گفت: مثلن همین کلیدر چیه واقعن، یه مشت مزخرفات طولانی رو سر هم کرده منم آروم دستمو پس کشیدم و رفتم سراغ کتاب بعدی.

گفت: من از این کتابای صادق هدایتم خیلی بدم میاد. اینا اصلن نویسنده نیستن که الکی اسم درآوردن. کتاب سگ ولگردشو خوندم هیچی ازش نفهمیدم. خب که چی بشینی از یه سگ کلی چرت و پرت سر هم کنی ...

خلاصه کنم کم کم فهمیدم اشتباه کردم که بلند شدم و این خانوم اصلن هیچی دوست نداشت. اصلن نفهمیدم چی دوست داشت. مدامم می گفت کتابی خوبه که آدم تهش یه چیزی یاد بگیره ...

یاد این جمله از ویرجینیا ولف افتادم:"نصیحتی که می توان برای خواندن به دیگری کرد این است که گوش به توصیه ی کسی ندهد و در پی شم و غریزه ی خود باشد. به دلایل خود استناد کند و خود نتیجه گیری نماید"

البته می دونید به نظر من کتاب خوندن کاملن سلیقه ایه مثلن یکی از رمان های جنگی خوشش میاد و یکی مثل همین خانوم متنفره از رمان جنگی یا همین محمود دولت آبادی و سایرین. 

یه حرف جالبی هم زد آخرش، گفت: من اصلن نمیدونم دلیل اینکه تو این مملکت این همه کتاب جنگ و خونریزی چاپ می کنن برای چی؟! آدم دلش میخواد یه چیزی بخونه دلش باز بشه و آرامش بگیره آخه چیه وسط این بلبشوی تحریم و اینا که همش پشتمون از جنگ میلرزه بریم بشینیم کتاب جنگی بخونیم ...

خلاصه کنم که من الان کاملن ناخواسته و اتفاقی اومدم نشستم پشت پیشخوان این کتابخونه و دارم چیزای جدید یاد میگیرم از آدمای اطرافم.

خدایا بابت این اتفاق شکرت.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.