آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

خدا مهربونی کرد، تو رو سپرد دست خودم ...

امروز ده روزه که فرشته ی ما داره در کنارمون زندگی میکنه، یه زندگی شیرین . البته با بی خوابی های فراوان :)

البته ناگفته نماند که در کل پسر بدی نیست و مامانو باباشو خیلی اذیت نمی کنه، ولی خب شب بیداری های زیادی کشیدم مثل همه مامانهای فداکار، زمانی هم که می خوابید من دلم نمیومد بخوابم و کنارش دراز می کشیدمو مات و مبهوت بهش زل می زدم و اشک می ریختمو خدا رو شکر می کردم آخه به نظرم یه نعمت خیلی بزرگ نصیبم شده .

تو این روزا استرس هم زیاد داشتم. آخه دو روز اول فرآیین شیر نمی خورد و منم مدام استرس داشتم که نکنه قند خونش بیفته.

روز دوم هم که دکتر اومد ویزیتش کنه تو بیمارستان، گفت که یه خورده زرده و باید آزمایش زردی بده. به همین خاطر استرس من بیشتر شد که نکنه شیر نخوره و زردیش بیشتر بشه، روز سوم بردیمش آزمایش. من که دلم نیومد برم واسه همین مادرجونم بردش و همون بهتر که نرفتم چون از هر دو دستش خون گرفته بودند. اون روز دکتر گفت که زردیش خیلی کمه، ولی دو روز بعد که بردیمش واسه واکسن بیمارستان گفت زردیش زیاد شده و باید آزمایش تکرار بشه. فرشته ی معصومم تو یک روز سه تا سوزن خورد یکی واسه واکسن و دو تا هم واسه آزمایش. ایندفعه خودم بردمش نمونه گیری ولی تا تموم شدنش دلم خون شد. بس که گریه کرد و جیغ زد. متاسفانه زردیش زیاد شده بود ولی نه در حدی که بره زیر دستگاه و دکتر گفت تو خونه ازش مراقبت کنید.

روز پنجم هم بردمش برای غربالگری بدو تولد که اون روز هم دوباره یه سوزن زدن کف پاش :( ولی در کل تحمل دردش بالاست عزیز دلم.

خلاصه که این ده روزه اولو روزهای پر از سوزن نامگذاری کردم ولی خب خداروشکر که این ده روز به سلامتی  گذشت.

نظرات 1 + ارسال نظر
مهندس جنین یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 19:19 http://jenin.blogsky.com

امیدوارم این فرشته کوچولو بهترین سرنوشت واسش رقم بخوره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.