وسایل پسرم رو از دو هفته پیش تو ساکش چیدم و فردا روز موعوده. نمیدونم چرا همه احساساتم باهم قاطی شده یه چیزی تو مایه های استرس، شوق، هیجان... نمی تونم دقیقا بفهمم چیه ولی هر چی که هست من نه ماهه منتظر همیچین لحظه هایی بودم.
فرشته من فردا از بدن من جدا میشه، یه تیکه از وجودم که نه ماهه با من پا به پا اومده با من خورده، با من خوابیده، با من خندیده و گریه کرده، باهم دیگه رفتیم سر کار و خیلی کارای سخت و آسون دیگه فردا از شکمم میاد توی بغلم..
*** پسر عزیزم دارم لحظه شماری میکنم واسه دیدن و بغل کردنت. امیدوارم از اینکه به این دنیا دعوتت کردیم راضی باشی، این دنیا با همه پستی و بلندی هاش دنیای قشنگیه فقط به شرطی که دیدگاهمون بهش پر باشه از حس زیبایی و شکرگزاری ...
اصلا نگران نباش چون همون خدایی که تو این نه ماه هواتو داشته از این به بعد هم مراقبته، فقط تو رو از بغل فرشته نگهبانت میگیره و میذاره تو بغلم و امیدوارم من لیاقت هدیه ای مثل تو رو داشته باشم. ***
منظورم تبریک خاص و دعا بود
گفته بودم انشالله همیشه سالمو عاشق کنار هم سایه سر فرآیین گل باشین و هرروز شاهد روشد و موفقیتای روزافزونش بشین
خیلی مباااارکتون باشه
ممنونم دخترک جون. ایشاله برای تو هم هرچی خیره پیش بیاد
نمیدونم کامنتم ثبت شد یا نه
منظورت اون دوتا قبلیا بود یا برام آدرس فرستادی ؟