آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

خداوند رای و خداوند جای ... خداوند روزی ده رهنمای

سه ماه تمام ... من و شاید پسر فندقم وارد چهارماهگی شدیم

دیشب شاهنامه خوانی من و معجزۀ دورنم آغاز شد و انشاله تا پایان سه ماهه دوم ادامه داره.

جهـاندار پیش جهان آفرین   نیایش همی کرد و خواند آفرین
که اورا فروغی چنین هدیه داد   همین آتش آن گاه قبله نهاد
یکی جشن کرد آنشـب و باده خورد   سده نام آن جشن فرخنده کرد

شیرین است دنیای با تو، و من این دنیای مادرانه ام را بیش از هر چیزی دوست دارم

تا همین چند روز قبل باورم نمی شد که در وجودم تحولی عظیم روی داده است. مدام احساس می کردم که توهمی بیش نیست تا اینکه دستگاه سونوگرافی را روی شکمم گذاشت.

اولین چیزی که دیدم دستهای کوچکی بود که آرام بالا و پایین می رفت. فکری شدم که درست دیده ام یا نه!!!

ولی واقعیت داشت و بعد از چند ثانیه در صفحه روبرویم یک معجزه دیدم: فتبارک الله احسن الخالقین.

یک فرشته هفت سانتی متری با قلبی تپنده : انگار اسبی سفید و سرمست در دشت درونم می دوید

و حالا بیش از هر وقت دیگری از دنیای درونم راضی ام، از اسبی که می دود و امیدوارم که همیشه سرحال و خوش خرامان بدود.