آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آن شب از دولت می دفع ملالی کردیم ... این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم

اواخر شهریور بود که نتایج کنکور اومد، مجاز شده بودم: رشتۀ مجسمه سازی و گرافیک، ولی کنکور هنر با بقیه کنکورها فرق داشت چون دو مرحله ای بود و باید برای آزمون عملی آماده می شدم.

از همون لحظه اول شروع کردم به یافتن کلاس کنکور و به چند جایی سر زدم و حتی چند جلسه در کلاس ها شرکت کردم اما از روند کار اساتید راضی نبودم.... چه روزهای پر استرسی بود.

از اونجایی که دخترخالم هم مجاز شده بود البته مجسمه سازی، یک شب که با استرس رفتم تا بهش خبر بدم که وضعیت کلاس ها خوب نیست و باید بی خیالش بشیم، پسر خالم گفت دوستی داره که در دانشگاه، هنر تدریس می کنه و اگه بشه ازش درخواست کنه تا برای ما کلاس خصوصی بزاره. ما هم از خدا خواسته قبول کردیم ... حالا مونده بود موافقت استاد.

روز بعد دخترخالم تماس گرفت که ظاهرا قبول کرده و از همان بعدازظهر باید کلاس شروع می شد چون وقت خیلی کم بود.

و اون شب یکی از شبهای آبان ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج بود که من برای اولین بار همسر آینده ام رو دیدم.

اونجا من یه دختر شیطون نوزده ساله بودم :))))

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.