آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

وقتی هواپیما را دید چشمانش برق زد :)

دیروز در فرودگاه سوار بر اتوبوسی شدم که مسافر را به سمت هواپیما می برد و کودکی که با مادرش برای سوار شدن به اتوبوس کلنجار می رفت.

 -- مامان مگه تو نگفتی با هواپیما میریم مشهد، چرا میخوایم با اتوبوس بریم.... من نمیام ....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.