آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

خو چیکار کنم دست من که نیست !! فانتزیه دیگه :)

یکی از فانتزی هام اینه که برم کنسرت ابی،

بعد ابی شروع کنه به خوندن: وقتی دلگیـــری و تنها، غربت تموم دنیا از دریچه قشنگه چشم روشنت می باره،

بعد بلندگوشو بگیره سمت جمعیت و من و ملت با صدای بلند بخونیم وقتی دلگیری و تنها غربت .....

ابی: وقتی ...

ملت: دلگیری و تنها ...

ابی: یه بار دیــــــگه ... وقتی

ملت: دلگیری و تنها ...

ابی: نمیتونم غریبه باشم توی آیینه چشمات، تو بذار تا من بسوزم مثل شمعی توی شبهات .... نمی تونم نمی تونم

ملت: نمی تونم نمی تونم

ابی: مرســـــــــــی

پ.ن: تقریبا از دوره دبیرستان داره با من میاد این فانتزی وفادار

داستان دو خط موازی

قدیم تر ها یعنی حدود ده پونزده سال پیش از انتشاراتی پدر دوستم یه کتاب خریدم به نام دو خط موازی، حکایت دو خط موازی که عاشق هم شدند و با بیشتر شدن علاقه شون به همدیگه کم کم فهمیدن که با توجه به تمام قوانین منطقی و ریاضی، دو خط موازی هرگز بهم نمیرسند. ولی در نهایت یه نقاش توی تابلوی نقاشیش این دو خط موازی رو به هم رسوند. و اونها دیگه از اینکه دو خط موازی هستند غصه دار نبودند.

اینو واسه این گفتم چون امروز صبح با دیدن دو خط موازی یاد اون کتاب افتادم و فهمیدم چقدر بعضی از خط های موازی شیرینند. و من امروز به خاطر دو خط موازی روی بی بی چک کلی خدارو شکر کردم.