چند روزیست ضربه های جدیدی رو احساس می کنم. نمیدونم این ضربه ها به خاطر حرکات فندقه یا توهمی بیش نیست. میخوام براش تاریخ اولین ضربه هاشو یادداشت کنم اما هنوز باورم نمیشه که می تونم حرکاتشو احساس کنم.
**من با فندق قرار گذاشتم تا ده شب با هم جوشن کبیر بخونیم، شبا هم موقع خواب پیانو گوش بدیم (خوابهای طلایی جواد معروفی) آخه دوست دارم فندقم همیشه خواب های طلایی ببینه.
**این روزها دارم دنبال برنامه تربیت فرزند دکتر هلاکویی می گردم، کسی میتونه بهم کمک کنه آیا؟؟؟!!!
الان به این نتیجه رسیدم اسم انتخاب کردن واسه بچه سخت ترین کار دنیاست، البته بعد از زاییدنش :) حدود هفتاد درصد از مغزمو اسم باربد مشغول کرده باربد: بارگاه پروردگار، نگهبان بارگاه، انسان مسئولیت پذیر، اولین موسیقی دان تاریخ در دربار خسرو پرویز
توی این یکسال انتظار، سختی زیاد کشیدیم، حرف زیاد شنیدیم، خون دل خوردیم، باهمدیگه خندیدیم، گریه کردیم، قرار گذاشتیم، حرم رفتیم، پروما رفتیم و ....
ولی این یکسال با تمام خاطرات خوب و بدش ما رو قوی تر کرد.... تو این مدت یاد گرفتیم باید در برابر مشکلات بیاستیم اما با کمک هم، یاد گرفتیم آبروی انسانها آب جوی نیست و حواسمون باشه آبروی هیچ بنده ای رو نریزیم. یاد گرفتیم حسادت بده و رذالت بدتره، و هزارتا چیز خوب دیگه
دیدار ما بعد از گذشت دو سال مقارن شد با مراسم عروسی پسرخاله بنده 87/1/17 ... اونم چه دیدار لاوی :)
و اولین قرار ملاقات ما در رستوران هتل قصر بود، دو روز بعد از اینکه من از سفر حج برگشتم : 87/2/19
از اون شب به بعد ارتباط ما صمیمانه تر شد اما هنوزم حرفی از دوستی و ازدواج نبود. یادمه اولین باری که همسرجان می خواست بگه که منو دوست داره آدرس وبلاگشو بهم داد و وقتی رفتم و خوندم کلی ذوق زده شدم و کم کم بعد از گذشت دو ماه بحث ازدواجمون پیش اومد.
به مامان و بابا گفتم و اونا هم موافقت کردن که با هم دیگه در تماس باشیم.