آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

و عرق شرم بر پیشانی من

انقدر برای آماده سازی کتابم این دست و آن دست کردم که بالاخره خودشان تماس گرفتند که : چه شد؟

بودجه های ما رسیده و منتظریم کتاب را تحویل دهی تا از شما حمایت مالی کنیم.

پ.ن: دارم با سرعت بنز جمع و جورش می کنم

عجیب این پیرمرد مهربان است

مدیر جدید آبدارچی خود را آورده ادارۀ ما تا کم کاریهای آبدارچی سابق جبران شود.

بنده خدا چند بار از من پرسید برات چایی بیارم، گفتم: نه من چایی زیاد دوست ندارم کافئین داره

الان می بینم اومده یه لیوان رو میزم گذاشته، میگه: دیدم چایی سیاه دوست نداری، واست چایی سبز دم کردم

و من انگشت بر دهانِ حیرتم

منو این همه خوشبختی محاله

قابل توجه دوستانی که حرصشون از آبدارچی اداره ما در اومده بود عرض کنم که:

مدیرمون دیروز عوض شد، آبدارچی مون خیلی مودب شده. دیروز چای جوشیده نخوردیم. همه جا هم تمیز شده.

حتی سیستم منم خودش آورد نصب کرد.

پ.ن: اصلا داغونم از تعجب

آخر معتقد است که جایگاه والاتری دارد و به اجبار در این سمت خدمت می کند

آبدارچی اداره کلا روزی دوبار چای دم می کند. یکبار اول صبح و یکبار بعد از نهار

یعنی در طول هشت ساعت کاری کارمندان چای جوشیده نوش جان می کنند ....

نویسنده گل و بلبل

زنِ آبدارچیه اداره کتابی نوشته در رابطه با آشپزی

و اینک محتویاتش:

طرز تهیه سالاد شیرازی: خیار 2 عدد، گوجه 1 عدد، پیاز 1 عدد کوچک، نعنا به میزان لازم

طرز تهیه ماست خیار: ماست یه پیاله، خیار دو عدد، نمک و نعنا یه میزان لازم و ....

صفحه ای بیست هزار تومان قرارداد بسته به خاطر خیار و گوجه و غیره که تقریبا دو میلیون ششصد پول گرفته است....

مدیر هم مرا مجبور کرده که کتاب را به شکل بسیار زیبایی صفحه آرایی کنم

ناراحتم برای نویسندگان و مولفینی که می نویسند با تمام وجودشان و با بدبختی و با سرمایه خود ناشری پیدا می کنند.

غم انگیز است زندگی در کشوری که هیچ چیز سر جای خودش نیست ... هیچ چیز

پ.ن: آبدارچی که چه عرض کنم مدیری است برای خودش