دیروز تمام روز ذهنم مشغول تنظیم کردن مرخصی هام بود. اینکه چند روز قبل از زایمان میتونم مرخصی بگیرم، چقدر می تونم از مرخصی استفاده کنم، اصلا تا کی میتونم بیام سر کار، و ازین قبیل فکرها ....
نزدیک به پایان وقت اداری داشتیم با رییس شوخی می کردیم و گپ و این حرفا که اون بنده خدا هم گفت ببین باباجان تو غصه مرخصی رو نخور من ده روز بهت مرخصی تشویقی میدم، اصلا دیگه از سیزده خرداد نیا سر کار
و اینگونه شد که من تا مقصد را در آسمانها سیر می کردم .....
تشکر نامه: پسرم از برکت وجود تو یه رییس خوب نصیب من شده
دیگه خسته شدم، دارم روزشماری می کنم که این دو ماه هم هرچه زودتر بگذره و بتونم پسر نازمو ببینم. خدارو شکر حالم نسبت به خیلی ها خوبه ولی مدام خوابم میاد، تو اداره چشمامو به زور باز نگه می دارم.
آخه شبا خواب ندارم که ... تا ساعت دو نصفه شب که خوابم نمیبره، به محض اینکه یه ذره خواب میاد به چشمام باید ازین پهلو به اون پهلو بشم، پوزیشنمو که عوض می کنم دستشوییم می گیره، تا میام بلند بشم برم دستشویی رگ پشت پام می گیره و باید بشینم پامو ماساژ بدم، از دستشویی برمی گردم گشنه م میشه، یه چیزی میخورم که سیر بشم دوباره تشنه م میشه و این ماجرا همچنان ادامه دارد ....
تازه از دیشب نفسم هم دیگه راحت بالا نمیاد، صبح ها هم که هیچی دیگه .. با کتک بیدار میشم میام سر کار
همش میگم بیخود نیست بهشت و گذاشتن زیر پای مادرا هاااا .. والا ااا ...
بدجوری استرس گرفتم. قراره اداره منتقل بشه به غرب تهران و منم ساکن شرق، و باید دو روز تو راه باشم تا برسم به محل کارم :(
حالا فاصله زمانی به کنار، باید دو خط تاکسی عوض کنم با مقداری پیاده روی ... خونه رو هم نمیتونیم منتقل کنیم به غرب چون اونطوری مسیر انوش طفلی صدبرابر میشه. نمیدونم با این شرایط چطوری می تونم برم سر کار .
دست به دامن خدا شدم که تا آخر خرداد جابه جا نشیم و مرخصی زایمان هم برای تامین اجتماعی ها نه ماهه بشه.
وقتی از پشت ویترین مغازه ها چشمم به وسایل نی نی میفته چشام برق می زنه، هرچند چند دقیقه بعدش یعنی بعد از قیمت کردن وسایل برق از سرم میپره :) ولی خب نمیدونم چه حسیه که آدم دلش میخواد با وجود گرونی، بازم واسه بچه ش بهترین هزینه ها رو بکنه.
تا الان خیلی از وسایل فرآیین و خریدم. تقریبا لباساش و وسایل ضروریش تموم شده، فقط مونده کالسکه و کریر و روروک، البته شیشه شیر هم براش نخریدم آخه دارم دنبال یه شیشه شیر جنس خیلی خوب میگردم که حتما هم جنسش شیشه ای باشه چون از پلاستیک متنفرم.
برای یکسری از لباساش هم تصمیم گرفتم به نسبت سن و بزرگ شدنش برم خرید کنم چون تا اونجا خیلی چیزای خوشگل و جدید میاد.
این روزها تصمیم گرفتم زبان بخونم ولی نمیدونم چرا قسمت نمیشه، یعنی از صبح که تا عصر سر کارم بعد هم انقدر خسته م که همش دلم میخاد بخوابم. تازه از راه که میرسم باید بعد از استراحت واسه فردا غذا درست کنم. واسه همین دیگه حوصله م یاری نمیکنه. البته احتمالا هوای بهارم تو خواب آلودگیم بی تاثیر نیست.
دیگه همین دیگه ... دعا کنید همه چی خوب پیش بره
بالاخره بعد از کلی فکر و تحقیق اسم فرشته بند انگشتی مونو انتخاب کردیم ...
فرآیین: به معنای کسی که روش و منش شکوهمندی دارد و نام یکی از بزرگان دربار ساسانی بوده است.
البته معنی این اسم در لغت نامه های فارسی نیست و من از فرهنگ پهلوی مکنزی معنی این نام رو پیدا کردم چون هر دو سیلاب جزء واژگان پهلوی در پارسی باستان هستند.
انتخاب نام واقعا کار سختیه و مسلما همه دوست دارند که نام شایسته ای روی فرزندشون بذارند ولی از اون مهم تر اینه که در آینده بچه از اسمش راضی باشه، هرچند این خود آدمها هستند که به اسمشون شخصیت می بخشند. من هم امیدوارم پسر پر آرامش و صبور من از نامی که براش برگزیدیم راضی باشه.
گاهی وقتها دستمو میذارم رو شکمم و ازش میپرسم که پسرم از اسمی که برات انتخاب کردیم راضی هستی و اونم هی لگد میزنه ... گمونم راضیه :)