امروز شاهزاده ی مامان سه ماهه شد ولی بازم من نتونستم به مناسبت سه ماهگیش کار خاصی براش انجام بدم چون واقعا سخته و مدام وقت کم میارم زمانی هم که بیکار میشم دیگه انقدر خسته م که توانی برام نمی مونه. البته همه مامانا این شرایط منو درک می کنند. فقط خوبه که یه مرور کنم برای پسرم که تو این سه ماه کجاها رفته: عشق مامان تا الان با مامانش چهارتا عروسی رفته و یه دونه جشن تولد. چندتا مهمونی رفته، و چهارتا جمعه رو با مامان و باباش رفته پیک نیک و همین چند روز پیش هم یه سفر مشهد رفتیم که خیلی خوش گذشت.
تو ماه سوم بارداری نذر کردم که شهریور ماه نودو چهار که پسرم یه خورده از آب و گل دراومد ببرمش زیارت امام رضا. و بالاخره دیشب نذرم ادا شد و امام رضا منو فرشته ی بند انگشتیمو طلبید.
وای که چقدر به خاطر هفته آخر تعطیلات حرم شلوغ بود در حدی که منو فرآیین روبروی ایوان طلا نشستیم و نتونستیم بریم داخل و از همون روبروی گنبد سلام دادیم.
پسرکم اولین سفرت به مشهد رو در هشتاد و هفت روزگی رفتی، یعنی شش روز دیگه سه ماهت تموم میشه.
امروز منو پسرم رفتیم آتلیه و چند تا عکس خوشگل با هم گرفتیم. چقدر عکس گرفتن از نوزاد سخته خصوصا که فرآیین خیلی به پستونک وابسته شده و خیلی سخت ازش دو یا سه تا عکس بدون پستونک گرفتیم. ولی حیف که همش بیدار بود و نتونستم ازش تو خواب عکس بگیرم. فقط امیدوارم سرما نخورده باشه چون مجبور شدم چندتا عکس لخت هم ازش بگیرم.
پسرکم مرسی که با مامان همکاری کردی و وقتی لباساتو درآوردم کلی ذوق می کردی .
دیروز فرآیین دو ماهه شد و واکسن دو ماهگیشو زدم ولی خیلی اذیت شد چون بعد از گذشت سه ساعت و نیم کم کم تاثیر استامینوفن رفت و پسرکم با جیغ از خواب پرید و حدود بیست دقیقه گریه کرد. حسابی دست و پامو گم کرده بودم و اشکم داشت در میومد. نفهمیدم چه جوری دوباره قطره رو ریختم تو دهنش، و طفلی انقدر جیغ کشید که صداش گرفت و آخر هم خسته شد که گریه ش بند اومد و کم کم خوابش برد. خیلی دلم براش سوخت ولی باهاش کلی صحبت کردم و براش توضیح دادم که مجبور بودم و برای سلامتیش خیلی مهمه. گمونم قانع شد.
برای اینکه دردشو فراموش کنه امشب بردمش عروسی و دوباره پسرکم خیلی با مامانش همکاری کرد و گذاشت که به مامانش حسابی خوش بگذره.
امروز از صبح در تب و تابم که پسرکم رو چه جوری به عروسی ببرم که اذیت نشه آخه فقط چهل و نه روزشه و اولین مراسم عروسی هستش که میره ولی ماشاله پسر صبورم خیلی با مامانش همکاری کرد و کل مهمونی رو ساکت بود و خوب خوابید تا به مامانش سخت نگذره .
پسرکم ایشاله همه ی زندگیت به شادی و خوشی بگذره.