صبح روز بعد از خواب بیدار شدیم و تا به خودمان جنبیدیم ساعت شد نه و نیم. به مقصد رختشویخانه بیرون زدیم.
رختشویخانه بنای جالبی ست که به همت بانی اش به جهت شستن لباس ها توسط خانمها در زمستان به کار می رفت و تقریبن کمتر شهری فضایی با این چنین کاربری برای خانومهایش در نظر گرفته.
بعد از آن نوبت به بازدید از موزه ی مردان نمکی رسید که حتمن درباره آن اطلاعاتی را از تلویزیون شنیده اید. همان انسان هایی که در معدن نمک و به واسطه وجود نمک تقریبن اجساد سالمی شبیه مومیایی دارند.
و بعد از اتمام بازدید دوباره راهی گاوازنگ شدیم تا زنجان را در روز ببینیم. انصافن در شب منظره ی قشنگ تری دارد بام زنجان. تا بالای قله رفتیم و نیم ساعتی توقف کردیم و زنجان را از آن بالا حسابی دید زدیم. بعد از آن برای خوردن نهار به رستوران رفتیم و بعد از نهار من و انوش و فرآیین به سمت تهران حرکت کردیم و بابا، مامان و خواهرها راهی ادامه ی سفر به سمت تبریز شدند.
خیلی دوست داشتیم در ادامه ی سفر همراهی شان کنیم ولی متاسفانه سفری اجباری به مشهد برای انجام مصاحبه برای هردویمان پیش آمد و ناگزیر به بازگشت شدیم.
در عرض دو هفته چهارتا کتاب خوندم ...
کیمیاگر اثر پائولوکوئیلو
من او را دوست داشتم اثر آنا گاوالدا
بادبادک باز اثر خالد حسینی
اما اثر جین آستین
و غرور و تعصب که تازه شروعش کردم.
;توضیحات تکمیلی: کیمیاگر عالی بود و بسیار تاثیرگذار و من حتی یک کاغذ برداشتم و یک سری اتفاق های مشابه زندگیم رو یادداشت کردم.
من او را دوست داشتم هم کتاب خوبیه و متن روانی داره و البته ناراحت کننده و واقع بینانه س
بادبادک باز برای من دوست داشتنی نبود به این خاطر که داستان حول جنگ افغانستان و سختی ها و مرارت های دوران جنگ بود که خب به شدت عذاب آوره و زیاد هم نمیشه باهاش همذات پنداری کرد. اما به طور کلی نثر بسیار قوی ای داره.
کتاب اِما کتابی با پیرنگ طنز است و تقریبن یک داستان خانوادگی است و نتیجه گیری هیجان انگیزی ندارد.
غرور و تعصب هم با هیجان زیادی آغاز می شود اما به مرور خسته کننده می شود و طولانی اما طنز خوبی دارد.