آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

باغ گیاه شناسی ملی ایران

دیروز سه نفری به یک سفر کوتاه رفتیم. سفر به باغ گیاهشناسی. دیدار از انواع پوشش های گیاهی نقاط مختلف زمین که خیلی جالب بود.

هر سمت با یک پوشش گیاهی تزیین شده بود به همراه یک آبشار در مقابل یک مرداب با گل های نیلوفر زیبا. یک آبگیر بزرگ با چشم انداز بی نظیر و در مرکز یک میدان زیبا به همراه حوضچه های کوچک و فواره های منظم به سبک باغ های اروپایی.

البته تصمیم گرفتیم در پاییزهم حتمن سری بزنیم. حتی تصور این که همه جا زرد و نارنجی میشه جذابه. اردیبهشت هم به دلیل هوای بهتر، زمان مناسبی برای بازدید خواهد بود.

در آخر هم از گلخونه ی اونجا دوتا گل آپارتمانی خوشگل خریدیم.



توی خوبی بی نظیره، اونی که زاده ی تیره

جشن تولد گل پسر مهربون به خوبی و با شکوه تمام برگزار شد.

ما دوشنبه بعداز ظهر عازم شهرستان شدیم. و از سه شنبه استارت کارهای تولد زده شد. البته یکسری از خریدها از جمله وسایل تم تولد قبلن توسط خواهر کوچیکم انجام شده بود. ولی وسیله ها و مواد غذاها و دسرها و آرایشگاه، رفتن به آتلیه و شهربازی برای تهیه ی کلیپ تولد همگی تا چهارشنبه شب انجام شد و همگی از فرط خستگی بیهوش شدیم.

پنج شنبه هم که از صبح درگیر تزیین دیوار و چیدن میز و حموم کردن فرآیین شدم. و بعد هم که حضور مهمان ها و برگزاری جشن.

فرآیین از صبح درست حسابی نخوابید و وسط مهمونی حسابی خسته شده بود و دقیقا وسط باز کردن کادو ها خوابش گرفت... هیچی دیگه کادو ها رو بدون حضور صاحب مجلس :) باز کردیم.

کلی غذا و دسر به کمک شش نفر از اطرافیان عزیزم که حسابی پوستشون کنده شد درست کردیم که عکساشو گذاشتم تو اینستا.

در کل مهمونی خوبی بود و با نظم برگزار شد ولی خب آدم همیشه به خاطر خستگی و شلوغ بودن اطراف، یک سری چیزا رو از قلم میندازه. بماند که فرآیین از نیمه ی مهمونی خسته شد و زیاد برای عکس گرفتن همکاری نکرد. ولی خب از نتیجه ی کار راضی بودم.

پسر عزیزم امیدوارم همیشه غرق در شادی و جشن باشی و زندگیت به مانند اسمت با شکوه باشه

قند در دلمان آب می شود

گل پسر من مدتهاست که میگه ما ما ما ما ، اما تا به امروز انقدر غلیظ و خوشگل کلمه ی ماما رو ادا نکرده بود و بعد از کلی انتظار، امروز به من گفت : ماما

من هم با هیجان وصف ناپذیری گفتم: جوووون ماما

اولین گام ها، پیش به سوی موفقیت

گل پسر دوست داشتنی ما امروز اولین قدمش رو بدون کمک برداشت. این حرکات بی نهایت شیرین و غیرقابل وصفه. جالب اینکه درکی از دلیل ذوق کردن ما نداره ولی وقتی ما رو می بینه که با دقت و عشق بهش نگاه می کنم و می خندیم خیلی ذوق میکنه و مدام در تلاش هستش که یه هنرنمایی جدید انجام بده.

پسرکم اولین قدمهات مبارک. ما منتظر قدم های بزرگ تر و قوی ترِ تو در راه موفقیت های بزرگ هستیم.

انوش امروز خوشحال ترین بابای دنیاست.

پسرک امروز در حالی که روی پاهای انوش چهار دست و پا می رفت و در تلاش بود از خواب بیدارش کنه و از اونجایی که انوش هم اصلن بهش توجه نمی کرد با صدای دلنشین و پر نازی گفت: بــابــا ...

حالا بماند که ما چقدر ذوق کردیم. البته پسرک مدتهاست که بابابابابابا رو زیاد زمزمه میکنه ولی خب تا به حال انقدر آگاهانه نگفته بود بابا ...

از این به بعد من باید چشم انتظار بشینم و ببینم کی از روی آگاهی بهم میگه ماما :)