من بعد از زایمانم، پونزده روز خونه موندم تا هم مراقبت های بعد از تولد بچه و هم مراقبت های بعد از زایمان خودم رو انجام بدم و حالا دو روز هستش که اومدم شهرستان پیش خانواده م. برای من که دو تا بچه ی پشت سر هم دارم خیلی سخته که بخوام تنهایی از پس کارهای خونه و بچه ها بربیام. به خصوص که بدن آدم بعد از زایمان واقعا تحلیل میره و به مراقبت و استراحت حسابی نیاز داره.
این روزها فعلا داره میگذره با همه سختی ها و شب بیداری هاش. و خدارو شکر که همه دارن برای گذروندنش با من همکاری می کنن.
مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال | نیکروز و نیک جشن و نیک وقت و نیک فال |
دختر نازنین من،دیروز در سی و نه هفتگی، در ساعت چهار و سی دقیقه عصر روز دوشنبه، شانزدهم مهرروز، در روز جشن مهرگان به دنیا اومد.
آیین جشن مهرگان، سپاسگزاری از خداوند به خاطر نعمتهایی ست که به انسان ارزانی داشته و استوار کردن دوستیها و مهرورزی میان انسانهاست.
دختر پاییزی من، مهرماهی زیبا، من هم در این روز باشکوه اومدنت رو به دنیا تبریک میگم و به خاطر وجود تو در زندگی مون هزاران بار از خدا سپاسگزارم. امیدوارم زندگیت غرق در دوستی، مهر و مهرورزی باشه.
روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان | مهر بفزا ای نگار ماه چهر مهربان | |
مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر | مهربانی کن به روز مهر و جشن مهرگان | |
جام را چون لاله گردان از نبید باده رنگ | وندر آن منگر که لاله نیست اندر بوستان | |
کاین جهان را ناگهان از خرمی امروز کرد | بوستان نو شکفته عدل سلطان جهان |
دیشب رفتم دکتر برای مشاوره و تعیین تاریخ زایمان. بدشانسی من مطب دکتر طبقه اول هست و بدون آسانسور. با اعمال شاقه میرم از پله ها بالا. حالا خوبه دکترم آدم سختگیری نیست و استرس بهم نمیده و گرنه باید هفته ای یه بار این پله ها رو با سختی بالا پایین می کردم. از خوبی های دیگه ای هم که دکترم داره اینه که انقدر دیر میاد مطبش که ترافیک خیابون کم میشه و مطبش هم خیلی خلوته. لااقل اونجا الافی ندارم واسه ویزیت.
وضعیت الانم خیلی جالب نیست چون هم فشارم یه مقداری بالاست و هم پا درد کلافه م کرده. کلا دیگه استراحت مطلق شدم. حتی توان بلند شدن معمولی رو ندارم و بدون کمک اصلن نمی تونم کاری بکنم.
دیشب دکترم برام شونزدهم رو تاریخ زد و گفت که برم بیمارستان تست نوار قلب بچه رو بدم و سونوی مجدد و اگر فشارم همینطوری بالا بود بستری بشم برای عمل. خودمم دیگه حوصله م سر رفته از این استراحت و پا درد. امیدوارم بعد از به دنیا اومدن بچه و سبک تر شدن وزنم، اوضاع راه رفتنم مثل قبل بشه.
این روزها چند تا سفارش کار هم داشتم خدارو شکر که اونم با کمک میرم پشت سیستم میشینم انجام میدم و بعد از اتمام کارم صدا میزنم بیاین منو ببرید (خخخخ)
این دوران بارداری من با دوره قبلی واقعا متفاوت بود. حالا نمیدونم ربطی به متفاوت بودن جنسیت بچه ها داره یا نه. موقع فرآیین من حدود دو هفته ویار و حالت تهوع داشتم که بیشتر هم عصرها میومد سراغم ولی این دفعه سه ماهه اول رو مدام درگیر تهوع و سردرد بودم. البته تا قبل از اینکه بدونم باردارم همه چیز خوب پیش می رفت ولی بعد همه حالتهام عوض شد. الانم حدود پونزده روز هستش که یه پادرد عجیب اومده سراغم. اول با نشانه های گرفتگی عضله و ماهیچه شروع شد ولی کم کم دیگه توان راه رفتن رو از من گرفته.
در حدی شدم که برای دستشویی رفتن باید دستمو به در و دیوار بگیرم و بلند بشم. نمیدونم دقیقا علتش چیه و دکترم هم میگه شاید سیاتیکه چون شکمم بزرگ شده، شایدم هم به خاطر بزرگ شدن شکم و لاغر بودن پاهام این اتفاق افتاده. یعنی پاهام وزن شکم رو تحمل نمیکنه. هر چی هست که وضعیت کلافه کننده ای رو واسم ساخته.
هفته اول شهریور رفتم مرخصی چند روزی و بعد که برگشتم سر کار دیدم اوضاع روز به روز داره بدتر میشه. شرایط راه رفتنم روز به روز سخت تر شد و به حدی رسید که گاهی اوقات تعادلم رو از دست می دادم.
به همین دلیل از نوزدهم تصمیم گرفتم دیگه نرم اداره. و مرخصی گرفتم تا زایمانم.
این روزها همسر تهرانه و درگیر کارای خونه. من و فرآیین اومدیم خونه خواهر همسر و دو هفته ای هست که مهمانشون هستیم. اگر می دونستم که قادر به سرکار رفتن نیستم از شهرستان نمیومدم.
خلاصه که این روزای ما داره این شکلی می گذره. امیدوارم زودتر بگذره و من بتونم دوباره رو پاهام بایستم.
التماس دعا
این روزها درگیر فروش خونه هستیم. یادش بخیر، دو سال پیش دقیقن همین موقع ها بود که درحال خریدش بودیم. چه بساطی بود پیدا کردن خونه. همسر و فرآیین از شرق میومدن دنبالم و تو گرما میرفتیم دنبال خونه در غرب تهران.
بعد از حدود دو ماه جستجو بالاخره یه مورد منطقی تر رو از بین بقیه موارد انتخاب کردیم. از خوبی و انسانیت صاحب ملک هر چی بگم کم گفتم. یعنی هر جور که فکرشو بکنی باهامون کنار اومد. کل ملکش رو با ده میلیون قولنامه کردیم و بیچاره موافقت کرد و تکه تکه و با توجه به گرفتن وام ها بهش پول پرداخت کردیم، ولی همه ی شرایط ما رو قبول می کرد. گاهی وقتا که چند رو ز زودتر پول لازم داشت زنگ می زد با رودرواسی می گفت میتونید چهار روز زودتر پول رو بریزید. یعنی یاد این آدم و اون روزها میفتم دلم ضعف میکنه واسه خوبی و مهربونی و انسانیتش. ایشاله هر چی از خدا میخواد صدبرابرش رو بهش بده و امیدوارم پول ما هم برای اون برکت بیاره. خلاصه که مدام به همسرم میگم ما چقدر شانس آوردیم که با همچین آدمی آشنا شدیم. یکی از افتخارات زندگیم شده اصلن.
حالا اما من و فرآیین به خاطر شرایط بارداری من مشهد موندیم و همسر خودش به تنهایی رفت که کارای فروش خونه رو انجام بده. من خیلی رضایتی به فروشش ندارم چون شرایط خوبی نیست و همه چیز داره گرون میشه. همش نگرانم که خونه رو بفروشیم و تا بجنبیم برای پیدا کردن خونه ی دلخواه، ارزش پولمون افت کنه.
البته ته دلم مطمئنم که اتفاقات خوبی درراهه و خدا بهترین شرایط رو برامون در نظر گرفته، همونطور که دو سال قبل آقای حاجی علی و ملک پر برکتش سر راهمون قرار گرفت. (سلام آقای حاجی علی، خدا نگهدار و حافظتون باشه همیشه)
ایشاله هر کس مستاجره صاحب خونه ی خوب و آبرومند بشه.