دیروز اولین جلسه کلاس یوگام بود. یک ساعت پر از آرامش. چون به غیر از اعضای بدن و تنفس به هیچ چیز دیگه ای نباید فکر کرد.
در حقیقت یک ساعتی را فقط به خودت فکر می کنی، به وجودت و فراخوانی ست که آرامش در وجودت مهمان گردد.
ولی ذهن من گهگاهی شیطنت می کرد و برخی لحظات از دریچه ذهنم این شعر می گذشت:
تمامی دینم به دنیای فانی، شراره ی عشقی که شد زندگانی
به یاد یاری خوشا قطره اشکی، ز سوز عشقی خوشا زندگانی
همیشه خدایا محبت دلها، به دلها بماند، بسان دل ما
چو لیلی و مجنون فسانه شود، حکایت ما جاودانه شود