آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

کل واگن منفجر شد :)

همیشه وقتی سوار مترو میشم شروع می کنم به خوانش آدم ها و از تک تک آدمهای اطرافم سناریو می سازم و تا رسیدن به مقصد کلی داستان پردازی می کنم، مگر اینکه فروشنده ای با کوهی از وسایل بیاد و حواسمو پرت کنه.

دیروز آقایی وارد شد، کالای مورد فروشش رو بالا گرفت و گفت:

دیگر  نگران  موهای  زائد  گوش و بینی   خود  نباشید، چارۀ کار شما در دستان ماست، با دستگاه های میکروتاچ مکس زیبایی را به خود هدیه دهید ....    دستگاه های   میکروتاچ   مکس

حالا همه به هم نگاه می کردند و خنده شونو به زور قورت می دادند. بار دوم که فروشنده دوباره جملاتش رو تکرار کرد، دختر بچه ای که با پدربزرگش کنار من نشسته بود زد زیر خنده با صدای بلند و جاده صاف کن خندۀ بقیۀ شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.