علی صدر در فاصلۀ 60 کیلومتری همدان قرار دارد و حدود چهل دقیقه زمان سپری شد تا به آنجا رسیدیم. گشتی در روستا زدیم و تصمیم گرفتیم محل اقامت را مشخص کنیم. در کنار محوطۀ غار فضاهای سبز و خانه های پیش ساخته ای برای اسکان مسافران پیش بینی شده که ما هم یکی را برگزیدیم. از شدت خستگی به خاطر همدان گردی طولانی خیلی زود شام خوردیم و تا صبح بیهوش شدیم. تمام فکرم درد می کرد آنقدر که در هگمتانه به دنبال هخامنشیان گشتم.
صبح، بعد از صرف صبحانه به بازدید از غار رفتیم. بعد از تهیه بلیط و پوشیدن جلیقۀ نجات وارد شدیم. راهرویی با سقف بلند، شیب کم و خنک که در واقع دهانۀ غار بود. هرچه پیش می رفتیم سقف کوتاه تر میشد و مسیرها باریک و دمای هوا هم دلچسب (دمای هوا در داخل غار همیشه ثابته و تقریبا حدود 16 درجه اس). بعد از طی مسیرهای باریک و پیچ در پیچ به تالاب غار رسیدیم که قایق ها به انتظار غارگردان ایستاده بودند. خوشبختانه خلوت بود و بعد از ده دقیقه معطلی، سوار بر قایق در دل علی صدر فرو رفتیم. سکوت بود و سکوت و چقدر دلپذیر، تنها صدای ریتمیک پدال زدن قایقران می آمد.
تمام غار سرشار از طاقدیس ها و ناودیس هایی با قدمت چند هزار ساله بود. بالای سر پر بود از قندیل های کوچک و بزرگ آهکی و در پایین آب بود، آبی راکد و شفاف، طوری که کف غار دیده می شد. در برخی مسیرها عمق آب کم بود ولی در جاهایی به سیزده متر هم می رسید. از بعضی طاقدیس های بالای سر آب می چکید و این بدان معنیست که علی صدر هنوز زنده است و روح دارد و طاقدیس های آن در حال رشد هستند. و شوربختانه در برخی نقاط رنگ آنها سبز شده بود و این نشان دهندۀ آسیب دیدن آنهاست.
بعد از اینکه مسیری طولانی را در سکوت و آرامش طی کردیم، از قایق پیاده شدیم و مسیری را پیاده روی کردیم. در میانۀ راه قندیل بزرگی وجود دارد که برای دیدن آن 118 پله را بالا رفتیم. یک قندیل آهکی بزرگ. و برای ادامۀ مسیر پله ها را پایین آمده و برای برگشتن به راه خروجی دوباره سوار بر قایق شدیم. مسیری پر از شگفتی و جالب اینکه در برخی نقاط آیاتی از قرآن نصب شده بود : بنگرید که در آسمان و زمین چه چیزهایی است. «آخه خدایا مگه میشه این همه دلبری های تو رو توی آسمون و زمین نادیده گرفت». گردش در علی صدر به پایان رسید و من شگفت زده از وجود این چنین مکانی در دل کوه آنجا را ترک کردم. براستی طبیعت شاهکارش را زده بود.
از علی صدر به سمت لاله جین رفتیم. در میان راه بوته زارهای خیار فراوان بود و کارگرانی که مشغول جمع آوری آنها بودند. از بوته زارها خیار خریدیم. چه طعمی. عطرش تمام ماشین را پر کرده بود.
لاله جین تنها بلواری است که در دو طرفش فروشگاه ها و کارگاه های سفال قرار دارند. یک تنگ آب خوری فیروزه ای خریدم پر از گلهای لعابیِ سفید و آبی لاجورد با لیوان هایش. وقتی در آن آب می ریزم خودم را جلیقه و دامن پُر چین بر تن و اُرسی بر پا در حیاط خانۀ طباطبایی می یابم.
پ.ن: نمی دانم من چرا انقدر از این شهر به آن شهر پرش افکار دارم.