آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

پایان سفر، سلام تهران

از باتومی خارج شدیم، تا مرز ترکیه جاده ساحلی بودو بارونی. بعد از نیم ساعت رسیدیم به مرز. و چقدر شلوغ انگار همه جمع شده بودن که همون ساعت همراه با ما از گرجستان خارج بشن. و هموطنان عزیزمون که به شدت در حال تقلا و جلو زدن از مردم توی صف برای زودتر رسیدن به ترکیه و ملی کردن دوبارۀ صنعت نفت (عجله دارن، کار دارن، میفهمید؟!! :)) دو ساعتی معطل و بعد از چک پاسپورت دوباره سوار میدل باس به سمت دشت های ترکیه.

کم کم از دریا دور شدیم و وارد دشت. طبیعت کمی متفاوت بود. رنگها بیشتر به سبز پسته ای متمایل بودند و جنگل های متراکم کم کم تبدیل شدند به دشت های وسیع و دامنه های کوه با شیب کم به اضافۀ کاج های پراکندۀ خوش فرم. دشت ها پر بودند از گله های گاو و گوسفند که واسه خودشون میچریدن و حال میکردن. بعضی از گاوهام اومده بودن وسط جاده و رانندۀ سر به هوای ما دو سه بار نزدیک بودند دست به جنایتشون بزنه :)

من هم تو تخیلات خودم  غرق، هایدی رو میدیدم که با پیتر گوسفندا رو آوردن چرا و تو دامنۀ کوتاه میدویدن و بازی می کردن و روی چمن ها غلت می زدن ولی یهویی یادم اومد اونا تو دامنۀ کوه آلپ بودن ولی خب تخیلشم خیلی قشنگ بود. واسه همین لوکیشن هایدی رو بی خیال شدم و همچنان غرق در تخیلات. انقدر ذوق زده بودم که هر چند دقیقه یه بار به انوش میگفتم: انوش جون دوست دارم خیلی :)

از یه جایی کوه آرارات هم میزبانمون شد. برای ناهار و استراحت تو یه شهر مرزی ترکیه توقف کردیم، (شهر جالبی بود مثل این شهرهایی که تو کلید اسرار نشون میده) و دوباره پیش به سوی ایران. هرچی که به ایران نزدیکتر می شدیم از سرسبزی جاده کم می شد و طبیعیه که بعد از 12 روز گشت و گذار تو جنگل های سرسبز چشمات به رنگ دیگه ای عادت نداره.

12 شب رسیدیم به مرز بازرگان از راننده خداحافظی کردیم و بعد از چک پاسپورت ها وارد ایران شدیم. تو سالن انتظار شام خوردیم و بعد از یک ساعت معطلی سوار اتوبوس شدیم به سمت تبریز. تبریز صبحانۀ مفصلی خوردیم که انصافا خیلی چسبید و دوباره سوار بر اتوبوس به مقصد تهران. و هوا هم همینطور گرم و گرمتر می شد. و در نهایت وارد ترمینال غرب تهران شدیم. آفتاب سوزان ماشینامونو تبدیل به آهن مذاب کرده بود خورشید هم با شدت هر چه تمام می تابید. هوا هم همچنان کثیف و غبارآلود.

تو مسیر رفتن به خونه بود که فهمیدم چقدر دلم برای جنگل های سرسبز و بارون خوردۀ گرجستان تنگ میشه.

پ.ن: اولا ممنون که خوندین و نظر دادین و تو مرور این خاطرات همراهم بودید.

دوما هزینه های سفر ما شد نفری یک میلیون و چهارصد که شامل بلیط اتوبوس، خروجی، کرایۀ ون ها، 2 تا ویزا، تمام ورودی های اماکن دیدنی، یک شب شام رستوران پروانا (150هزار تومن نفری) و خورد و خوراک میشد. (ناگفته نماند که ما مقداری موادغذایی قابل حمل از تهران بردیم و زمانی که وقت اضافه میومد آشپزی می کردیم که توی پایین تر شدن هزینۀ سفر خیلی تاثیرگذار بود)

سوما این قیمتی که گفتم دقیقا برای 8 تا 19 مرداد 92 هست و به این دلیل که تعدادمون 13 نفر بود کرایه ها به صرفه میشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.