از باتومی خارج شدیم، تا مرز ترکیه جاده ساحلی بودو بارونی. بعد از نیم ساعت رسیدیم به مرز. و چقدر شلوغ انگار همه جمع شده بودن که همون ساعت همراه با ما از گرجستان خارج بشن. و هموطنان عزیزمون که به شدت در حال تقلا و جلو زدن از مردم توی صف برای زودتر رسیدن به ترکیه و ملی کردن دوبارۀ صنعت نفت (عجله دارن، کار دارن، میفهمید؟!! :)) دو ساعتی معطل و بعد از چک پاسپورت دوباره سوار میدل باس به سمت دشت های ترکیه.
کم کم از دریا دور شدیم و وارد دشت. طبیعت کمی متفاوت بود. رنگها بیشتر به سبز پسته ای متمایل بودند و جنگل های متراکم کم کم تبدیل شدند به دشت های وسیع و دامنه های کوه با شیب کم به اضافۀ کاج های پراکندۀ خوش فرم. دشت ها پر بودند از گله های گاو و گوسفند که واسه خودشون میچریدن و حال میکردن. بعضی از گاوهام اومده بودن وسط جاده و رانندۀ سر به هوای ما دو سه بار نزدیک بودند دست به جنایتشون بزنه :)
من هم تو تخیلات خودم غرق، هایدی رو میدیدم که با پیتر گوسفندا رو آوردن چرا و تو دامنۀ کوتاه میدویدن و بازی می کردن و روی چمن ها غلت می زدن ولی یهویی یادم اومد اونا تو دامنۀ کوه آلپ بودن ولی خب تخیلشم خیلی قشنگ بود. واسه همین لوکیشن هایدی رو بی خیال شدم و همچنان غرق در تخیلات. انقدر ذوق زده بودم که هر چند دقیقه یه بار به انوش میگفتم: انوش جون دوست دارم خیلی :)
از یه جایی کوه آرارات هم میزبانمون شد. برای ناهار و استراحت تو یه شهر مرزی ترکیه توقف کردیم، (شهر جالبی بود مثل این شهرهایی که تو کلید اسرار نشون میده) و دوباره پیش به سوی ایران. هرچی که به ایران نزدیکتر می شدیم از سرسبزی جاده کم می شد و طبیعیه که بعد از 12 روز گشت و گذار تو جنگل های سرسبز چشمات به رنگ دیگه ای عادت نداره.
12 شب رسیدیم به مرز بازرگان از راننده خداحافظی کردیم و بعد از چک پاسپورت ها وارد ایران شدیم. تو سالن انتظار شام خوردیم و بعد از یک ساعت معطلی سوار اتوبوس شدیم به سمت تبریز. تبریز صبحانۀ مفصلی خوردیم که انصافا خیلی چسبید و دوباره سوار بر اتوبوس به مقصد تهران. و هوا هم همینطور گرم و گرمتر می شد. و در نهایت وارد ترمینال غرب تهران شدیم. آفتاب سوزان ماشینامونو تبدیل به آهن مذاب کرده بود خورشید هم با شدت هر چه تمام می تابید. هوا هم همچنان کثیف و غبارآلود.
تو مسیر رفتن به خونه بود که فهمیدم چقدر دلم برای جنگل های سرسبز و بارون خوردۀ گرجستان تنگ میشه.
پ.ن: اولا ممنون که خوندین و نظر دادین و تو مرور این خاطرات همراهم بودید.
دوما هزینه های سفر ما شد نفری یک میلیون و چهارصد که شامل بلیط اتوبوس، خروجی، کرایۀ ون ها، 2 تا ویزا، تمام ورودی های اماکن دیدنی، یک شب شام رستوران پروانا (150هزار تومن نفری) و خورد و خوراک میشد. (ناگفته نماند که ما مقداری موادغذایی قابل حمل از تهران بردیم و زمانی که وقت اضافه میومد آشپزی می کردیم که توی پایین تر شدن هزینۀ سفر خیلی تاثیرگذار بود)
سوما این قیمتی که گفتم دقیقا برای 8 تا 19 مرداد 92 هست و به این دلیل که تعدادمون 13 نفر بود کرایه ها به صرفه میشد.