آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

آذرمی دخت

عاشقانه های یک زندگی آرام

دیشب دوباره برگشتم به پنج سالگی

بابا زیاد سفر میره (حداقل سالی یکبار). یادمه ارمغان من از اولین سفرش یه جفت کفش اسپرت سفید بود تو 5 سالگیم. از اون به بعد چمدون بابا همیشه بوی خاصی داره جوری که هرجایی این بو رو می شنوم ناخودآگاه و با هیجان میگم وای چقدر بوی چمدون بابا میاد و همیشه هم اسباب خندۀ دخترخاله و پسرخالم :)

دیشب بابا از سفر اومد و چمدونشو باز کرد. این دفعه سهم من از چمدونِ بابا یک جفت کفش و یه کیف بود با همون بوی همیشگی

پ.ن: هر دفعه که بابا واسه من سوغاتی میاره قبل از اینکه خوب نگاش کنم چند دقیقه بوش میکنم (نوستالژی)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.