قدیم تر ها یعنی حدود ده پونزده سال پیش از انتشاراتی پدر دوستم یه کتاب خریدم به نام دو خط موازی، حکایت دو خط موازی که عاشق هم شدند و با بیشتر شدن علاقه شون به همدیگه کم کم فهمیدن که با توجه به تمام قوانین منطقی و ریاضی، دو خط موازی هرگز بهم نمیرسند. ولی در نهایت یه نقاش توی تابلوی نقاشیش این دو خط موازی رو به هم رسوند. و اونها دیگه از اینکه دو خط موازی هستند غصه دار نبودند.
اینو واسه این گفتم چون امروز صبح با دیدن دو خط موازی یاد اون کتاب افتادم و فهمیدم چقدر بعضی از خط های موازی شیرینند. و من امروز به خاطر دو خط موازی روی بی بی چک کلی خدارو شکر کردم.